Fairy was a demon

Mercy | Coma White [ Persian Ver ]
Please Subscribe to read the full chapter
مهم دوستای گلم ؛ همون طور که میدونید در داستان قبلی من هر جا احساس میکردم فضای داستان خلسه آمیزه ، واسه اون قسمت موسیقی متن انتخاب میکردم. اگه مایل بودین این آهنگ رو با بخش آغازین داستان گوش بدین 

لینک دانلود 

 

"پری شیطان بود "

 


یادته بهم میگفتی تا ده بشمرم ؟ ... اگر تا ده میشمردم و چشمانم رو باز میکردم اونوقت دیگه چیزی وجود نداشت که بخوام ازش بترسم ، این رو بهم گفتی و خندیدی . منم همراهت خندیدم ... خنده هامون اون چهار دیواری لعنتی رو پر کرد و من هنوز هم صدای خنده ات رو میشنوم ... این باید من رو خوشحال کنه ؟ بهم بگو ... بهم بگو وقتی میخندیدی خوشحال بودی ؟
...........................................................................................

 

 

داخل اتاق کوچکی روی زمین ، به پشت دراز کشیده بود ... از پنجره ی اتاق به آسمان بیکران خیره گشته بود ، سایه ی ابرهایی که در چشمان کنجکاوش به شکل های مختلف درمیآمدند به سرعت از پس چهره اش عبور میکرد .

در اتاق باز شد زن بلند قامتی داخل شد : سهون عزیزم ...میخوای کادوی سال نو پدرت رو با هم انتخاب کنیم ؟


سال نو ...

 

سهون همیشه فکر میکرد که ابرها از پنبه ساخته شدن ... پس چرا الان احساس سنگینی میکرد ؟ چرا احساس میکرد هرلحظه امکانش هست ابرها سقوط کنن ؟


سهون سر جایش نشست و با تعجب به پسر کوچکی که خیلی براش آشنا بود نگاه کرد ، پسرک درست مثل سهون موهایی به رنگ خورشید داشت ، و همونطور که سهون زمانی به خاطر داشت میخندید و روی تخت بالا و پایین میپرید .


پسرک : مامان ... مامان ...
صدای پسر واضح نبود و آهنگ صداش مدام در گوش سهون نواخته میشد ...


مامان !


سهون سرش رو به سمت زن بلند قامت برگردوند ... چشمانی ریز و به رنگ قهوه ای روشن ، لبانی کوچک و جمع شده ، ابروانی درهم گره خورده ، موهای طلایی رنگی که نا مرتب پشت سرش بسته شده و تارهایی از گیسوانش که به صورت پراکنده بر پیشانی پر چینش ریخته شده بود خیلی برای سهون غریب بود .


پسرک از روی تخت پایین آمد و دست زن را گرفت ، زن دست دیگرش رو به سمت سهون دراز کرد و لبخند نامفهومی زد که باعث شد گوشه و کنار چشمهایش جمع شود . سهون مثل یک پاپت پارچه ای جلو رفت و دستش رو گرفت ...


زبر ... دستش زبر


از اتاق بیرون رفتن ... سهون نمیدونست دقیقا کجاست ،  اما همه جای خونه رو میشناخت . از پلکان چوبی پایین اومدند ، پایین کنار پله ساعت پایه داری قرار گرفته بود ، سهون به ساعت خیره شد 9:46 ، دسته های ساعت منظم حرکت میکردن جز اینکه ساعت دو تا ثانیه شمار داشت که دیگری خلاف آنیکی در حرکت بود ، با اتمام هر دقیقه ثانیه شمار ها از کنار یکدیگر عبور میکردند بی آنکه توجهی به یکدیگر داشته باشند .

مادر پسرک ، کتی قهوه ای رنگ به تن کرد ، و در دستان دستکش هایی خز دار داشت که مدام باهاشون بازی میکرد ، دستکش فقط جای سه انگشت داشت ...


فقط سه ...


زن جلو امد. تن پسرک کاپشنی سفید رنگ کرد ، زیپ کاپشن رو تا گردن پسر بالا اورد طوری که زیپ داخل گردن سفیدش فرو میرفت ، سهون با دیدن این صحنه، دست بر گلوی خود گذاشت گویی که داشت عذاب میکشید ....


چرا اینکار رو میکنه ... مگر نمیبینه ؟ ... نمیتونه نفس بکشه ... خفه میشه ...


سهون چشمش رو به سمت دیگری چرخاند . خدمتکاران در گوش یکدیگر مدام زمزمه میکردن ؛ سهون نمیشنید که دارن درمورد چه چیزی صحبت میکنن ، اون نمیشنید و همین موضوع مسبب میشد عصبی بشه ، فقط پچ و پچ های مداوم که باعث میشد سر درد شدیدی پیدا کنه .

 

نمیای ؟ نمیتونی بیای ؟ نمیخوای بیای ؟


سرش رو دوباره به سمت زن برگردوند و پسرک رو دید که پشت سر زن قایم شده و در خفا میخنده . لبخند زد ولی وقتی به چهره ی زن نگاه کرد لبخندش محو شد . زن بلند قامت چهره ای بی جون به خودش گرفته بود و لبهاش نیمه باز بودن . دستانش رو به پشت برد و مچ دست پسرک رو گرفت و اونقدر فشرد که قرمزی دست پسرک دیده میشد ، و سهون دید که چطور پسر با صدای آروم گریه میکرد ...


گرمای لذت بخشی رو بر لبا

Please Subscribe to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
i_got_a_boy
#1
خوندمش ! راستش مطئنم فصل 19 پایانش نبود ! اما نظر شخصی من اینه ک گل های کاغذی بهتره !! موضوعش و داستان پردازش از هر نظر خاص بود ! اینم البته از 97 %خیلی فن فیکش های دیگه بهتر بود ! اما از گل های ماغذی بهتر نبود _از نظر بنده
i_got_a_boy
#2
یه سوال ؟!؟!؟!؟!؟! این 19 فصل هست ؟؟؟ من هنو نخوندم ! میخوام بدونم
golnoosh
#3
Chapter 19: سلام! کل ۱۹ قسمت داستانو امروز خوندم و الان کاملا گیج شدم..فضای این داستان از داستان گل های کاغذی پیچیده تر و وهم آلود تره..واقعا فوق العاده است..موسیقی ها بی نظیر هستند.
بی صبرانه منتظر ادامه ی داستان هستم
pr1n3ss #4
میشه لینک دانلود اینو بدی؟من نمیتونم با این جا کار کنم
kaikaido
#5
انگار سهون این عکسو مخصوص داستان تو گرفته خیلییییی خوبه شبیه یه پوستر واقعی
golnoosh
#6
سلام:)
اولین باره توی این سایت داستان به زبان فارسی دیدم..هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم...هنوز داستانو نخوندم اما به نظر جالب میاد
narsis69 #7
سلام
خیلی خوب بود.مثل داستان قبلیت،گلهای کاغذی.
ولی الان این قسمت آخر داستان بود؟
خیلی بهت حسودیم میشه خیلی خوب مینویسی.عالی بود. ان شاالله موفق باشی.
فایتینگ
chanbek #8
عزیزم کی میخوای این داستان رو بذاری؟
behixx #9
چرا نمیزاریش پس اجی؟
Elahexol #10
W
o
w
کاپل سکای باشه مگه میشه نخونم ^^ من عاشق داستانای اینجوری ام مخصوصه سکایه..ینی این کاپل هیچ فیکیش بد نیست