Totoro

Mercy | Coma White [ Persian Ver ]
Please Subscribe to read the full chapter

Season Two ~ DuskyWings

Totoro

توتورو

3 نوامبر 2013 ، 17:7

با برخورد هر قطره ی بارون بر زمین حس میکرد نت متفاوتی با پیانو نواخته میشه ، به ساعتش نگاهی انداخت و به قدمهاش سرعت بخشید . وقتی از پله های قدیمی پایین میومد تعادلش رو از دست داد و محکم بر زمین افتاد ؛ اخی کشید و با حس کردن خیسی زمین ابروانش با پیشانی گره خورد . متوجه حضور شخصی شد ، سرش رو بالا کرد اما کسی رو ندید . قطرات بارون با گذشت هر دقیقه بیشتر و سریع تر میشدن ، ابرهای سیاه و ترسناک کل آسمون رو احاطه کرده بودن و اطراف خیابون خلوت رو مه گرفته بود ، به راهش ادامه داد . سردرنمیاورد که چرا امروز هیچکس نیست ، حتی ماشین هم رد نمیشد پس فایده ای نداشت که منتظر اتوبوس بشه ، درافکار خودش غرق شده بود که سایه ای رو بین مه روبروش دید . کمی مردد بود ولی نزدیک تر رفت متوجه چتری قرمز رنگ دردست شخص شد که در بین تاریکی میدرخشید ، سرجاش متوقف شد ولی اینبار شخص سمتش حرکت کرد ، از بین مه قیافه ی سهون رو تشخیص داد که بهش لبخند میزد .

_ منتظرت بودم ... چرا نیومدی ؟

جونگین : مت..متاسفم به کل از یاد بردم ...

_ ایرادی نداره ، چطوره بریم و جای دیگه صحبت کنیم ، خونه ی من همین نزدیکیاست .

جونگین : نزدیک ؟ عجیبه که تابحال ندیده بودمت ...

سهون خنده ای کرد و چتر رو بالا سر هردوشون گرفت : ببینم چرا پیرهنت خیس ه ؟

جونگین : دا..داشتم از پله ها میومدم پ..پایین سر خوردم .

_ اوه پس باید سردت باشه !

کت بلندش که چهارخونه های قرمز روش نقش بسته بودن رو دراورد و به جونگین داد .

_ من نیازی ندارم اینطوری خودت سرما میخوری .

درحالی که لبخندش رو از همون اول حفظ کرده بود سرش رو به نشونه ی نفی تکون داد : من سرما رو دوست دارم ، بیشتر زندگیم رو جاهای سرد گذروندم .

پس از مدتی به خونه ای رسیدن ، خونه ای که نه بزرگ بود و نه مثل مال خودش و پدرش کوچیک . نمای بیرونی خونه به رنگ سفید بود و در باغچه ی بیرون از خونه جعبه هایی بصورت پراکنده به چشم میخورد .

جونگین : هیچوقت فکر نمیکردم کسی توی این خونه زندگی کنه ، وقتی پونزده سالم بود خانم راینر از خونه رفت .

_ من تازه به اینجا اومدم ، چند روزی میشه ... فکر میکنم از یکم نوامبر .

جونگین : اگر بخوای میتونم تو رنگ کردن و مرتب کردنش کمکت کنم ، هرچی باشه کارم اینه .

سهون حوله ای سفید رو به جونگین داد و سمت آشپزخونه رفت : میتونی همونجا بشینی ، الان برات قهوه میارم .

جونگین روی مبل نشست و با کنجکاوی اطراف رو نگاه کرد .

_ من قهوه رو تلخ دوست دارم تو چطور ؟

کمی مکث کرد ، دقیقا نمیدونست چه پاسخی بده اون زیاد اهل قهوه نبود و میتونست تعداد قهوه هایی رو که تمام عمرش نوشیده رو فقط با انگشت های یک دستش بشماره .

جونگین : تلخ ... فکر میکنم .

_ فکر میکنی !

فنجون قهوه رو دست جونگین داد ، خودش هم کنارش نشست .

جونگین : راستی برای چی میخواستی دوباره من رو ببینی ؟

_ جدا از اینکه قصد داشتم چتر شیشه ایت روبرگردونم ... خیلی چیزها هست که باید برات تعریف کنم اما باید زمان درستش پیش بیاد .

جونگین نفس عمیقی کشید : بسیار خب ، هروقت خواستی میتونی بگی ولی باید سوالی بپرسم ، تو منو میشناسی ؟

سهون پوزخندی زد نزدیکتر رفت : من حتی بیشتر از خودت میشناسمت ...

جونگین : من..منظور..رت چیه ؟؟؟

سهون خنده ی شیطنت آمیزی کرد و دوباره سر جای خودش نشست : داشتم شوخی میکردم ...تو خیلی با اون چیزی که تصورش رو میکردم فرق میکنی ...

جونگین : مگه چه تصوری از من داشتی ؟

چشمهاش کمی ریز شدن و ابروانش در هم رفت ولی سعی کرد لبخند بزنه : ببینم جونگین ، چند سالته ؟

جونگین : بیست و هفت سالمه . تو چطور ؟

_ بیست و پنج سالمه ... ولی عجیبه تو باید سی و پنج ساله میبودی ! فکر کنم اشتباه میکردم ... درسته حالا میفهمم .

جونگین : چی رو ؟ و چرا باید سی و پنج ساله باشم ؟

ولی سهون جواب نداد ، فقط چشمهاش رو درشت کرد و درحالی که لبخند مبهمی داشت جونگین رو زیر نظر گرفت .

جونگین آهی کشید و اون هم به سهون خیره شد ، سهون موهای تیره اش رو به بالا حالت داده بود و پیشونی صافش دیده میشد ، چهره ی استخوانی و کشیده ای داشت ، مژگانش کمتر دیده میشدن و حالت ابروهای پهن و چشمهای کشیدش به گونه ای بود که انگار اخم کرده ، لبانش کوچک و خشک شده بودن ، رنگ پوستش روشن بود اما به سفیدی نمیخورد ، حالت شونه هاش محکم و استوار بود و بنظر میرسید قدرت بدنی بالایی داشته باشه . دو چیز بیشتر از همه توجه جونگین رو جلب کرد ، ردی از زخمی

Please Subscribe to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
i_got_a_boy
#1
خوندمش ! راستش مطئنم فصل 19 پایانش نبود ! اما نظر شخصی من اینه ک گل های کاغذی بهتره !! موضوعش و داستان پردازش از هر نظر خاص بود ! اینم البته از 97 %خیلی فن فیکش های دیگه بهتر بود ! اما از گل های ماغذی بهتر نبود _از نظر بنده
i_got_a_boy
#2
یه سوال ؟!؟!؟!؟!؟! این 19 فصل هست ؟؟؟ من هنو نخوندم ! میخوام بدونم
golnoosh
#3
Chapter 19: سلام! کل ۱۹ قسمت داستانو امروز خوندم و الان کاملا گیج شدم..فضای این داستان از داستان گل های کاغذی پیچیده تر و وهم آلود تره..واقعا فوق العاده است..موسیقی ها بی نظیر هستند.
بی صبرانه منتظر ادامه ی داستان هستم
pr1n3ss #4
میشه لینک دانلود اینو بدی؟من نمیتونم با این جا کار کنم
kaikaido
#5
انگار سهون این عکسو مخصوص داستان تو گرفته خیلییییی خوبه شبیه یه پوستر واقعی
golnoosh
#6
سلام:)
اولین باره توی این سایت داستان به زبان فارسی دیدم..هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم...هنوز داستانو نخوندم اما به نظر جالب میاد
narsis69 #7
سلام
خیلی خوب بود.مثل داستان قبلیت،گلهای کاغذی.
ولی الان این قسمت آخر داستان بود؟
خیلی بهت حسودیم میشه خیلی خوب مینویسی.عالی بود. ان شاالله موفق باشی.
فایتینگ
chanbek #8
عزیزم کی میخوای این داستان رو بذاری؟
behixx #9
چرا نمیزاریش پس اجی؟
Elahexol #10
W
o
w
کاپل سکای باشه مگه میشه نخونم ^^ من عاشق داستانای اینجوری ام مخصوصه سکایه..ینی این کاپل هیچ فیکیش بد نیست