جعبه پاندورا
Paper Flowers [Persian Ver][ نوستالژی را زمانی احساس میکنیم که دلتنگ و عاجز باشیم... و من این حس را نسبت به پسری زیبا دارم که در شناختن اش مردد هستم.
"پرومته" 1 آتش را دزدید و به انسان هدیه کرد. به همین خاطر "زئوس" برای مجازات ، جعبه ای را به "پاندورا" همسر پرومته داد و از او خواست آن را به انسان هدیه کند و از آن ها بخواهد که جعبه را نگشایند. اما دست آخر این خود پاندورا بود که جعبه را گشود، بخاطر کنجکاوی؟ فکر نمیکنم...شاید میخواست به چیزی خاتمه دهد، اما به چه چیز؟ جعبه تمام فلاکت ، بدبختی ، غم و اندوه را در زندگی جاری کرد و تنها یک چیز در جعبه ی تاریک ، تنها باقی ماند. آیا ما انسان ها هر کدام جعبه ای داریم که آن را از سر کنجکاوی گشوده ایم و بدبختی تمام زندگی مان را فراگرفته است؟ شاید درون جعبه ی من بجای امید چیز دیگری باقی مانده باشد... چیزی به جز امید ]
روز ها از زمانی که لوهان کارش رو در پاندورای آبی آغاز کرده بود میگذشت . لوهان یاد گرفته بود چطور برای بیمارها پرونده تشکیل بده یا اینکه چطور تغییراتی توشون ایجاد کنه. تو این مدت وقت های صبحانه، ناهار و شام رو با بکهیون میگذروند و اونا بیشتر در مورد مسائلی صحبت میکردن که براشون جالب بود. مثلا اینکه چرا اسم بیمارستان پاندورا بود ؟
بکهیون : پاندورا اسم یکی از الهه های یونان بوده ، به گفته ی خودشون اولین زن جهان.
_ تا به حال در مورد جعبه پاندورا چیزی شنیدی ؟
بکهیون : در موردش زیاد شنیدم ، زندگی منم مثل جعبه پاندورا می مونه، پر از فلاکت و بدبختیه.
_ ولی دست آخر توی جعبه پاندورا یه چیز هست که باقی می مونه
بکهیون و لوهان هر دو به هم نگاه کردن و همزمان پاسخ دادن " امید "
بکهیون : تنها امید توی جعبه باقی می مونه تا تسلی بخش بشر باشه.
این موضوع لوهان رو خوشحال میکرد که میتونه بکهیون رو درک کنه. وقتی بکهیون چیزی رو به لوهان میگفت ، تمام سلول های بدنش هشیار میشدن و دقیقا میتونست منظور بکهیون رو درک کنه. لوهان نمیدونست روانپزشک خوبیه یا اینکه فقط رابطه ی قوی ای با بکهیون داره، ولی این موضوع کمک میکرد چیزایی رو یاد بگیره و به مسائلی توجه کنه که تا به حال نسبت به اونا بی تفاوت بوده. تو این مدت لوهان فهمیده بود بکهیون خیلی به نقاشی کشیدن علاقه داره و تقریبا تو این زمینه حرفه ای بود. بکهیون به لوهان قول داده بود یه روز تمام نقاشی هاشو بهش نشون بده. همینطور لوهان فهمیده بود بکهیون طرفدار کتاب هایی با ژانر فانتزی مثل آلیس در سرزمین عجایب هستش، لوهان ازش خواست تا یک روز رو اختصاص بدن تا در این مورد صحبت کنن.
لوهان به ساعتش نگاه کرد 7:30 عصر. نیم ساعت قبل ساعت کاری لوهان تموم شده بود، ولی با این حال مونده بود تا برای بیمار جدید که بالاخره مشخص شد تحت مراقبت سهون قرار بگیره، پرونده تشکیل بده. دو کیونگسو، 24 ساله. مشکلش این بود که اون هیچ کدوم از احساسات خودش رو بروز نمیداد. نه خوشحالی و نه ناراحتی. و چون این احساسات به اون فشار اورده بود، یه جورایی اوردوز کرده بود. طبق گفته مادرش اون یکدفعه موقع تماشای تلوزیون ، تشنج کرده بود. سهون اعتقاد داشت بخاطر فشار احساسات انباشته شده بوده، معمولا آدما احساسات شون رو با خندیدن یا با گریه و یا اینکه با داد و فریاد کردن تخلیه میکنن . سهون میگفت باید با کیونگسو صمیمی تر بشه و بهش کمک کنه تا احساساتش رو بروز بده. اما اون این روزا بیشتر درگیر پرونده ییشینگ بود . واقعا نمیدونست چیکار کنه تا مشکلش حل بشه و در این مورد با ییفان هم صحبت کرده بود. ولی حتی تئوری های اون هم نتونسته بود به سهون کمکی کنه.
سهون : اوه لوهان ! تو هنوز اینجایی؟
_ الان پرونده ی کیونگ سو رو تموم کردم
سهون : اوهوم ، میتونی این پرونده رو هم تو قسمت پرونده های تکمیل شده بذاری ؟
_ تکمیل شده ؟ یکی از بیماراتون درمان شده؟
سهون : آره اون دیگه آماده س که بره خونه. کیم شین. قبل از اینکه بپرسی بگم ، مشکلش این بود که بچه و زنش رو کتک میزد، اون قبلا یه جنگنده بوده، بخاطر همین از صحنه های جنگ تاثیر گرفته و به اعضای خانوادش آسیب زده ولی الان کاملا خوب شده . دیروز جلو زنش زانو زد و ازش تشکر کرد که ترکش نکرده. عذرخواهی کرد بابت کارهایی که کرده. دخترش هنوز ازش میترسه و ممکنه زمان ببره تا اون نزدیکی سابق رو با پدرش پیدا کنه ولی اونم خوشحال بود که پدرش الان سالمه.
_ خدا رو شکر ، بهتون تبریک میگم آقای اوه
سهون : اینقدر رسمی نباش، ساعت کاریت تموم شده. میتونی سهون صدام کنی ، خب بیا این پرونده رو ببر
_ بله آقای اوه منظورم اینه که سهون ، راجع به بیماری، به اسم بیون بکهیون چیزی میدونی ؟
سهون : اسمش آشناست، فکر کنم دیدمش. چطور مگه؟
_ میدونی چه بیماری ای داره ؟
سهون : نه ، حتی نمیدونم تحت مراقبت کدوم متخصص ئه
_ ممنون
سهون : راستی لوهان ، تو کارگاه پرونده ها یه سری پرونده با پوشه زردرنگ هست، یادت باشه که تحت هیچ شرایطی بهشون دست نزنی چون نه تنها اخراج میشی ، بلکه عواقب سنگینی هم داره
_ پرونده زرد؟ دلیل مهمی داره ؟!
سهون : اون پرونده ها محرمانه هستن و مستقیما به پلیس جنایی مربوط میشن . پرونده هایی هستن که نیمه تموم به دستور دادگاه بسته شدن
_ اوه ! باشه حتما یادم می مونه به اون پرونده ها دست نزنم
لوهان از اتاق بیرون رفت و توی راهرو به کریس برخورد
Comments