S2/E6/part4

Too deep to explore (persian ver)

 

***

 

چند شبی بینشان همانطور گذشت. یوچان تمام روز بیرون میرفت, چیزی میخرید, با هم غذا میخوردند, قهوه مینوشیند و بعد پیش هم دراز میکشیدند. 

 

با این تفاوت که حالا, هر شب چند دقیقه ای همدیگر را میبوسیدند.

 

هیرو به همین وضع راضی بود, انگار که تمام دنیا را به او داده باشند, همه ی روز لحظه شماری میکرد تا همین چند دقیقه از شب, لب های یوچان را بچشد. راستش هر روز فکر میکرد که دارد خواب میبیند.

 

از همان شب انگار که در سرش جادو کرده باشند, منگ بود, مست بود, انگار که سرخوشترین ادم دنیا بود.

 

یوچان در مورد بوسه ها هیچ حرفی نمیزد, خودش هم همینطور! دلش میخواست که همه چیز خیلی طبیعی بینشان پیش برود.

 

یوچان همان شب خیلی واضح به او گفت که نمیتواند رابطه ای داشته باشد, اما چند دقیقه بعدش, جوری او را بوسید که انگار میخواست حرفش را پس بگیرد که اگر میگرفت او ثانیه ای دریغ نمیکرد.

 

نمی دانست که یوچان هم به اندازه ی خودش از اینکار لذت میبرد یا نه, اما فهمیدنش خیلی هم سخت نبود.

 

به نظر نمیرسید که یوچان تحریک میشد برعکس خودش که سعی میکرد با بهانه ای بعد بوسه از او جدا شود و به داخل حمام پناه بیاورد. البته که یوچان میفهمید اما به روی خودش نمی آورد یا شاید عمدا اینکار را میکرد.

 

او در مقابل هیچکس به جز یوچان, اینقدر ضعیف نبود. همه ی آن مدتی که سعی میکرد این نیاز خودش را نادیده بگیرد, انگار به چشم زدنی تمام شده بود. گاهی حس میکرد که همان هیروی ۱۷ ساله در وجودش بیدار شده و به جای او دارد زندگی میکند. 

 

همین اتفاق باعث شد تا در نبود او, زنگی به چانگمین بزند و از او بخواهد که آن مامورها را از مقابل اپارتمان دور کند. با هزار التماس از او خواست که کاری نکند تا رابطه اش با یوچان بهم بخورد, اما چانگمین قبول نکرد و در عوض قول داد که همه چیز مخفیانه پیش برود. البته که از بوسه های یوچان حرفی به چانگمین نزد, اما صدایش انقدر خوشحال بود که چانگمین دستش انداخت. انقدر حواسش پرت بود که حتی حالی از جونسو و یونهو هم نپرسید.

 

خودش را لو نداد چون هنوز از چیزی که بینشان بود مطمن نبود. البته که همین چند دقیقه بوسه راضی اش میکرد اما برایش کافی نبود. او دلش میخواست که از حسش با یوچان حرف بزند, دلش میخواست که یوچان از حسش برایش بگوید. اما باید منتظر میماند. شاید او فقط به زمان بیشتری نیاز داشت. 

 

برخلاف آن بوسه ها, رابطه بینشان کمی سردتر شده بود. یوچان فقط گاهی در مورد اتفاق های روز حرف میزد, خیلی کوتاه, خیلی کمرنگ و او هم گاهی برایش چیزهایی تعریف میکرد, خیلی بی ربط و خیلی آرام. 

 

داشت سعی میکرد که برای یوچان یک دوست پسر خوب و مهربان باشد. کم میپرسید, کم حرف میزدید, به عشق اعتراف نمیکرد و سعی میکرد که طبیعی رفتار کند.

 

حدس میزد که باید خیلی ارام پیش برود تا یوچان فرصت کافی برای پذیرشش داشته باشد. 

 

از آنجایی که فراموش کرد با خودش داخل حمام لباس بیاورد, حوله ی بلند و سفید ساده را دورش پیچید و از حمام بیرون آمد. یوچان قرار بود که بعد از خوردن صبحانه بیرون برود اما وقتی او را کنار پنجره دید, جا خورد. با حوله ی کوچک دیگری موهای خیسش را پوشاند و سمت کمد رفت تا زودتر لباسی بپوشد. اما صدای قدم های یوچان مجابش کرد که سمتش برگردد. چشم های یوچان کمی ناراحت به نظر میرسید.ابروهایش در هم و اخمی بین آنها دیده میشد. اما گرفتگی صدایش, از همه بدتر بود. "اون محافظارو ......تو خبر کردی...."

 

اصلا حدسش را نمیزد که یوچان خیلی زود از ماجرا بو ببرد, لعنتی به خودش فرستاد و سعی کرد ارام بماند. "

نگرانت بودم ...قسم میخورم ...فقط میترسیدم اتفاقی برات بیوفته ...."

 

گرفتگی چشم های یوچان بیشتر شد, کمی به سمتش آمد و او ناخودآگاه قدمی به عقب بردلشت. قطره های درشت اب از روی گردن و سینه هایش پایین میغلطید و مجبورش میکرد که هر چند لحظه یکبار حوله را دور خودش محکمتر بپیچد. یوچان فوتی کشبد و نگاهی به لب هایش کرد که داشت میلرزید و بعد دوباره سمت پنجره برگشت. 

 

دلش نمیخواست که یوچان دلخور بماند, پس خودش را به او رساند. "همین الان به چانگمین زنگ میزنم و میگم که بهشون بگه ...برن ...."

 

"وقتی لباس تنت نیست, جلوی پنجره نیا ...."  

 

"میخوام کنارت باشم" 

 

یوچان پرده ها را کشید و سمتش برگشت. " پس موبایلت همراهت بود ....پس بهم دروغ گفتی"

 

سرش را با نگرانی پایین انداخت, دیگر بهانه ای به ذهنش نمیرسید, کاش به چانگمین زنگ نمیزد, کاش به یوچان دروغ نمیگفت. هر چه در این سه شب, رابطه شان خوب شده بود, یک دفعه خراب شد. اگر امشب او را نمیبوسید, چه؟ در همین فکرها بود که یوچان سمتش آمد و چانه اش را گرفت و او را بوسید و همزمان گفت. "بهشون بگو که برن ...همین الان..."

 

"باشه ...."

 

"دیگه هم اینکارو نکن ....."

 

"باشه"

 

این سختترین باشه ی زندگی اش بود, چون نه فقط لب هایش میان لب های یوچان کشیده میشد, بلکه دست یوچان روی شانه ی برهنه اش قرار گرفته و خیلی ارام نوازشش میکرد. ولی این چند ثانیه عین برق گذشت, یوچان از کنارش رد شد و روی کاناپه نشست. او هم به ناچار توی اتاق رفت تا موبایلش را بیاورد, اگر جلوی چشم های یوچان, زنگ نمیزد, همه چیز بدتر میشد. شماره ی چانگمین را گرفت و روی مبلی مقابل یوچان نشست. خوشبختانه چانگمین خیلی زود جواب داد. 

 

 

"یوچون فهمید ...به آدمات بگو برن"

 

"اون داره یه کارایی میکنه...نمیتونم..."

 

"یه لحظه گوش بده ...همه چی بین ما ....بستگی به این داره ...."

 

"داره ازت استفاده میکنه تا به کارای خودش برسه!! میخواد سمت کار قبلیش برگرده ...."

 

"من بهت اعتماد کردم ...خواستم مراقبش باشی, نه اینکه علیهش مدرک جمع کنی ...."

 

"مثل اینکه یادت رفته من پلیسم؟؟ ....اگه تا حالا نیومدم بگیرمش ...فقط به خاطر تو بود....باهاش حرف بزن ...منصرفش کن ..."

 

"زندگیمو خراب نکن ...."

 

"زندگی؟؟ ....کسی که داره زندگی تو رو خراب میکنه ...یوچانه ...نه من ...."

 

با گیجی از حرف های وحشتناک چانگمین, تلفن را قطع کرد, یوچان چیزی از حرف های چانگمین نشنید اما حتی یک لحظه هم نگاهش را از او برنداشت. البته که به یوچان اعتماد داشت اما به چانگمین هم اعتماد داشت, چانگمین بازپرس فوق العاده معروفی بود و الکی روی هوا حرف نمیزد. اگر یوچان واقعا از او استفاده میمرد, چه؟؟ با عبور این فکر, حالش کمی گرفته شد و باز هم سعی کرد که روراست باشد."چانگمین گفت ...میخوایی برگردی به کار قبلیت ....مگه بهم قول ندادی ....؟؟"

 

"این مواد از پنج سال قبل ...دستم مونده ....دنبالشن ...باید از شرش خلاص بشم...."

 

"میگیرنت ....."

 

"حواسم هست ...."

 

"بریزش دور "

 

"چند ملیون دلاره ...."

 

"چرا نمیدی به صاحبش ...."

 

"صاحبش منم ...."

 

"یعنی چی؟؟"

 

"بیا پیشم ...."

 

یوچان به فضای کنارش اشاره کرد و او از خدا خواسته کنارش نشست, دست یوچان فوری دور شانه اش قرار گرفت. اما اینبار خبری از حس خوب در وجودش نبود. بیشتر دلشوره داشت. اگر حق با چانگمین بود, پس یوچان فقط میخواست که ساکتش کند. اگر یوچان گرفتار میشد, پس یعنی فقط میخواست با او بازی کند. حس خوبی نداشت اما نتوانست جلوی یوچان را بگیرد. یوچان او را درون کاناپه فشرد و لب هایش را به جای جای گردنش رساند. صدای ناله هایش درامد اما لذت نمیبرد. عجیب بود! او همیشه ارزوی این لحظه را داشت, اما انگار که این یوچان, یوچانِ او نبود. 

 

"در موردش با کسی حرف نزن ...حتی چانگمین ....از شر موبایلتم خلاص شو...." 

 

با جراتی که نمیدانست آنرا مدیون چیست, دستش را روی شانه ی یوچان گذاشت و کمی عقب هلش داد. "دنبال چی هستی....انتقام جه؟؟ ....پول؟؟؟.....چرا حقیقتو نمیگی؟؟"

 

"چون بهت ربطی نداره ....کار من به خودم مربوطه ....امیدوارم بار اول و بار آخرت باشه که چیزی ازم میپرسی که بهت ربطی نداره .....من اون موادو میفروشم ....بعدش از اینجا میریم ...دو تایی ...."

 

"داری خرم میکنی؟؟ .....چرا زودتر نفهمیدم ....؟؟ ....ولم کن ..." سعی کرد که از روی کاناپه بلند شود اما نتوانست. 

 

"کجا؟؟" یوچان پرسید و او را وحشیانه کنارش نشاند, تا حدی که حوله ی تنش کمی پایین سر خورد و برهنگی سینه ها و رانش به چشم های یوچان رسید. 

 

" .......نمیزارم همه چیو خراب کنی.....تو تازه برگشتی ....تازه داری باور میکنی که دوست دارم ....تازه دارم معنی زندگی با تو رو میفهمم......"

 

پوچان باز هم با بوسه ساکتش کرد و او اینبار خودش را عقب کشید و گفت. " به چانگمین میگم!"

 

"بیخود میکنی...."و یوچان فریادی کشید و ادامه داد "بهش حرفی نمیزنی!!! ....منو دیونه نکن .....بچه جون"

 

فرصت نکرد که جوابی بدهد چون همان لحظه صدای در آپارتمان به گوش رسید. یوچان از جایش بلند شد و چهره ی چانگمین چند لحظه ی بعد در چارچوب در مشخص شد. 

 

یوچان خیلی خونسرد مقابل چانگمین ایستاد و عین طلبکارها دست هایش را به سینه زد.

 

چانگمین با کنجکاوی نگاهی به داخل انداخت تا هیرو را ببیند, اما موفق نشد.

 

و هیرو به اتاق پناه گرفت تا هم لباسی بپوشد و هم از شر بغضش راحت شود. گیج کاری بود که یوچان با او کرد. پس همه ی آن بوسه ها فقط برای ساکت کردنش بود. فقط سعی میکرد که گولش بزند. اگر میخواست رهایش کند پس چرا با احساسش بازی کرد. چرا؟؟ تند تند چیزی پوشید و به صحبت های آنها از لای در گوش کرد.

 

"چی میخوایی؟؟"

 

"هیرو ...." چانگمین جواب یوچان را نداد, در عوض خیلی بلند هیرو را صدا کرد. 

 

"چیکارش داری؟؟"

 

"هیرو ..همین الان بیا ..."

 

و او از اتاق بیرون رفت. دلش میخواست که در اغوش چانگمین بپرد,ولی نگاهش باز سمت یوچان رفت. یوچانِ بیچاره اش! باید در این لحظه از دستش ناراحت میشد اما فقط دلش برایش سوخت. ارتباط چشمی بین آنها را چانگمین شکست. 

 

"با من میایی هیرو ...."

 

"من جایی نمیام ...هیونگ"

 

"دلم نمیخواد چهار روز دیگه که اومدن این عوضی رو دستگیر کردن ....اینجا باشی و ببینی ...."

 

یوچان پوزخندی زد و از مقابل چانگمین کنار رفت, انگار که به چانگمین اجازه داد او را همراه خودش ببرد, اما او واقعا دلش نمیخواست که از این خانه برود. تازه به جای جای این خانه عادت کرده بود. نه! برای جدا شدن از یوچان, هیچ توانی نداشت, پس جلو رفت و به پاهای چانگمین افتاد. موهای خیس و اشفته اش روی کفش های براق چانگمین کشیده شد.

 

"نزار ....تو نزار ....که اتفاقی برای یوچون بیوفته ....تو بازپرسی ...هر کاری ازت برمیاد ....به خاطر من...."

 

"به خاطر کی داری اینجوری التماس میکنی؟؟ ....کسی که هیچ ارزشی براش نداری؟؟؟"

 

فقط پای چانگمین را محکم گرفت و به هق هقش ادامه داد اما یوچان بازویش را کشید. "برو اونور و به خاطر من ..التماس نکن....من به کمک هیچکس احتیاجی ندارم ....."

 

"یوچون ...."چانگمین فریادی درون صورت یوچان کشید.

 

"چیه؟؟ اومدی منو ببری؟؟ ....دستگیرم کن...یالا!!"

 

"اومدم سر عقل بیارمت ..... به خودت بیا!! ....لعنتی ...." چانگمین با قاطعیت جواب داد و بعد محکم توی گوش یوچان زد, هیرو خودش را بین آنها انداخت اما    مچ دستش توسط چانگمین کشیده شد. " تو ...با من میایی"

 

"ولم کن!! ....."

 

"حرف نزن!! ..."

 

"اینجوری تنهاش نمیزارم ...."

 

"هر وقت از شر اون مواد راحت شد, میتونه بیاد دنبالت .....اون مواد در ازای تو .....بزار ببینم براش چه قدر می ارزی...."

 

"نه!! .....نه!! ...."

 

صدای فریاد هیرو کل راهروی بلند آن طبقه را پر کرد. چانگمین به اندازه ای قوی بود که از پس تقلای هیرو بربیاد و یوچان بعد رفتن آنها همانجا روی زمین افتاد. نگاهی به اطرافش کرد, خانه بیش از اندازه ساکت شده بود.

Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
Shubha #1
Chapter 1: WT???? English pls
TUNa-leE
#2
Chapter 1: سلام. من قبلا از سایت چند قسمتی از فصل اولو خوندم اما یه مدت نت نداشتم و بعدش ک برگشتتم پارتا رمزی شده بودن. میخواستم بگم اگه برات امکان داره این فیکو کامل اینجا اپ کن چون فیک فارسی اینجا خیلی کمه و بد نیست چند تا فیکشن خوب مثل این فیک اینجا باشن. با تشکر ?