chapter 02

Love Again

 

Love Again

دوباره عشق

Matilda_pcy

2018/11/07

1397/07/15

Genre:

Angest , Sad end

Drama , Romantic

Main Couple :

chanbaek

 

 

 

کیم هه اوک

سن : 45

شغل : خانه دار

علایق : نامشخص

... جزییات در ادامه

 

 

کیم سانگ جونگ

سن : 50

شغل : وکیل

علایق : نامشخص

... جزییات در ادامه

 

 

کیم تائه یون

سن : 25

رشته : نامشخص

علایق : نامشخص

... جزییات در ادامه

Chapter 2

خیلی نگذشته بود که مادرم با دسته گلی اومد توی اتاقم یه دستش شیرینی و گل بود و دست دیگش بوم نقاشیم

با لبخند به مادر خوش آمد گفتم و اونم با لبخند بهم جواب داد و گونمو بوسید بومو روی پایه سه پایش گذاشت و دسته گل و روی میز کنار تختم گذاشت

کیم هه اوک : حال پسر خوشگل من چطوره ؟

بکهیون : خوبم مامان , بابا کجاس ؟

مادرم جعبه شیرینی و باز کرد و جلوم گرفت

کیم هه اوک : نگران نباش عزیزم ما باهم اومدیم اما سوپروایزر بخش صداش کرد اونم رفت ببینه چی خبره

چشمام گرد شد معمولا اینجور موقعه ها یکی دچار مرگ مغزی شده

بکهیون : خبری شده مامان ؟

مادرم یه لبخند کمرنگ زد که از چشم من دورنموند

کیم هه اوک : نمیدونم باید صبر کنیم بابات بیاد

اخمی کردم

بکهیون : من که میدونم یه خبری شده و توهم میدونی مامان

مادرم لپمو کشید

کیم هه اوک : آیگو .. پسر نازم من هیچی نمیدونم

بی خیال بازجویی از مادرم شدم چون به هر حال پدرم میومد و

میگفت چه خبر بوده

چند دقیقه بعد پدرم اومد پیشمون .. یه لبخند رضایت بخش روی

لباش بود که چهره مهربون و دلسوزش رو چند برابر خوشگلتر

کرده بود

اومد پیشم و مثل همیشه پیشونیمو بوسید حالمو پرسید و منم مثل

همیشه گفتم حالم خوبه

و بعدش روشو کرد سمت مادرم

کیم سانگ جونگ : عزیزم تو بمون پیش بکهیون من باید برم بیمارستان باندونگ یه مورد مغزی پیدا شده و همه چیشم با بکهیون میخوره فک کنم این دفعه دیگه میتونیم پسرمونو نجات بدیم

پدرم خیلی زود ما رو ترک کرد و من با دهن باز به مادرم نگاه کردم , دستاشو توی سینش جمع کرده بود و اشکاش روی گونه هاش راه افتاده بود

سرشو سمت من چرخوند و بهم نگاه کرد

کیم هه اوک : ببین پسر قشنگم چ خدای مهربونی داریم .... داره کمکمون میکنه ... خوشحال نیستی ؟

دهنمو بستم به مادر نگاه کردم چقدر خوشحال بود و خوش خیال

خیلی زود این امیدشونم از بین میرفت ... همینطور که همه امید من از بین رفته بود

کیم هه اوک : درسته که خدا بزرگه مامان ولی این دلیل نمیشه که اینقدر ذوق زده بشی ... فراموش کردی ... از این قلبا زیاد پیدا شده

لحنم پر از نا امیدی بود اینقد که خودم اشک توی چشمام جمع شد یعنی توی این دنیا به این بزرگی یه قلب نبود که توی سینه من بتپه

مادر اخم نازی کرد

کیم هه اوک : نا امید نباش بکهیون من حس میکنم همه چی خوب پیش میره فقط کافیه یه مقدار صبر کنیم بیا امیدمونو از دست ندیم پسرم باشه ؟

هر وقت یه مورد اهدایی پیدا میشد پدر و مادرم کلی امیدوار میشدن ولی طولی نمی کشید که دست از پا درازتر بر میگشتن و این وسط فقط من بیچاره بودم که با کلی اضطراب و دلنگرانی دست و پنجه نرم میکردم نه اینکه اونا اهمیت ندن اونا همیشه سعی میکردن جلوی من خود دار باشن و امیدوار تا به من امید بدن اما خب به راحتی میشد فهمید که اونا هم مثل من نا امید میشن و بیشتر از من ناراحت میشن

با اینکه بچه ای ندارم اما میتونم تصور کنم از دست دادنش چقدر میتونه دردناک باشه

ساعت ملاقات تموم شد و خبری از پدر نشد مادرم وسایلشو جمع کرد تا برگرده خونه

با ناراحتی بهش گفتم

بکهیون : مامان داری میری اما بابا گفت پیشم بمونی

کیم هه اوک : میدونم عزیزم ولی تائه یون خونه تنهاست , دختره کم عقل رفته برف بازی و حسابی سرما خورده من باید برم خونه و مواظبش باشم نگران نباش زیاد تنها نمیمونی پدرت هرجا باشه زود برمیگرده

مادر رفت و من دوباره تنها شدم سرمو چرخوندمو به بومم نگاه کردم

حوصله نقاشی نداشتم دمغ شده بودم سرمو چرخوندمو به دسته گلی که مادر اورده بود نگاه کردم

حیف این گلای قشنگ بود که چیده شده بودن زندگی منم مثل این گلا کوتاهه

سرمو به طرف پنجره چرخوندمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم بیش از حد به مردن فکر کردم اما بازم دلم نمیخواد بمیرم

خیلی نگذشته بود که پدر با چهره ی غمگین اومد توی اتاق و پیشونیمو بوسید

کیم سانگ جونگ : بکهیون عزیزم نشد

حدس میزدم

نفسمو دادم بیرون و با امیدی چشمامو دوختم به پدرم

بکهیون : اما آخه چرا ؟

پدر دستشو توی موهاش کشید و نشست کنار تختم و یه دستمو گرفت توی دستش

کیم سانگ جونگ : خانوادش هنوز نمیتونن قبول کنن که دخترش مرگ مغزی شده و دیگه برگشتی نداره بردارش هنوز امید داره که خواهرش برمیگرده و راضی نمیشه که اعضای بدن خواهرشو اهدا کنه ... به هیچ عنوان راضی نشد

بغض سنگینی توی گلوم نشست بغضمو توی فرو دادم و با صدای گرفتم گفتم

بکهیون : فایده ای نداره بابا حتی اگه راضی هم میشیدن احتمالا پول زیادی میخواستن و مطمئنا پولدارتر از ما هست بابا ...

کیم سانگ جونگ : نه بکهیون اونا خیلی پولدارن ... ای کاش راضی میشدن ... چرا اینقد زود داری سنگ نا امیدی رو به سینت میزنی بکهیون از من انتظار بشینم و مردنتو ببینم ... متاسفم بکهیون اما نمیتونم دست تلاش بردارم .. ما نمیخوایم تو رو از دست بدیم .. من هیچ آرزویی به جز سلامتیت نداره

سرمو به سینه پدرم چسبوندم و شروع کردم به گریه کردن ... حق با پدر بود .... به راحتی میتونستم خستگی و درموندگیو توی صورت پدر ببینم , توی چشماش پر از عذاب وجدان و نا امیدی بود ..

اما بازم داشت به خاطر من میجنگید ... یعنی اینقد خانوادم برام بی ارزش بودن که به این زودی بریدم ...

_ به خودت بیا بکهیون ... مگه پدر همون قهرمان بچگیات نیست ... پس چه مرگت شده ... اینقد باعث عذاب بقیه نباش

به صورت پدرم نگاه کردم با اینکه هنوز 50 سالش بود اما خیلی شکسته شده بود

پدر کمکم کرد تا دوباره روی تخت دراز کشیدم و پتومو روم مرتب کرد و کنار تختم نشست

با اومدن دکتر کیم توی اتاق چشمامو از صورت پدرم گرفتم و به صورت همیشه خنده روی دکتر کیم دادم

دکتر با خوش رویی به پدرم سلام کرد و پدرم با یه لبخند جوابشو داد

دکتر کیم : خب کیم سانگ جونگ شی به بیمارستان باندونگ سر زدین ؟ نتیجه چی شد ؟ مطمئنم که این دفعه همه چی خوب پیش رفته

دکتر با لبخند توی صورتش که حالا از نظر من اعصاب خورد کن تر شده بود به پدرم نگاه میکرد

پدرم آهی کشید

کیم سانگ جونگ : بله دکتر کیم متاسفانه قبول نکردن هنوز مرگ مغزی دخترشونو قبول نکردن و اجازه پیوند رو نمیدن

دکتر کیم که داشت با دقت به حرفای پدر گوش میداد دوباره یه لبخند زد

دکتر کیم : نگران نباشین من فردا میرم اونجا و شخصا باهاشون صحبت میکنم مطئنا رضایت میدن ...

کیم سانگ جونگ : فایده ای نداره دکتر کیم ... برادرش مرد لج بازیه ... و امکان نداره راضی بشه ...

از لحن ناامید همیشه امیدوار پدر شکه شدم

دکتر کیم : کیم سانگ جونگ شی لطفا اینقد زود در مورد دیگران قضاوت نکنین ... چون این یه پیش داوریه بدون اینکه با اون مرد آشنایی داشته باشین ... اون مرد شخص محترمیه

و با لبخند اتاقمو ترک کرد و پدرم سمت من برگشت

کیم سانگ جونگ : بیا دعا کنیم پسر .. هنوز واسه از دست دادن امیدمون زود

Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet