Meeting Kaisoo & Confessions

That hot Instagram boy (ترجمه)
Please log in to read the full chapter


That Hot Instagram Boy

part  6: Meeting Kaisoo & Confessions

author: JONGKEYISLIFE

Translater: Diana



بکهیون به کیونگسو گفت که چانیول امروز میاد و صادقانه انتظار نداشت کیونگ شوکه بشه. ازش پرسید که چرا شوکه شده و کیونگسو جواب داد

"من هنوز لیست سوال هایی که برای چانیول نوشتم رو تموم نکردم"

بکهیون نگاه عجیبی بهش انداخت

"وات د فاک سو به چه دلیل جهنمی ای یه لیست سوال برای چانیول اماده کردی؟"

کیونگسو طوری بهش نگاه کرد که یعنی " داری جدی میگی؟"


"بکهیون توی احمق! یه غریبه ی خوش بر و رو با تو تو اینستاگرام لاس زده و توی سبک مغز شمارتو بهش دادی درحالی که حتی اونو نمیشناسی!میدونم باهاش ملاقات کردی ولی شاید اون یه پلیس یا رئیس مافیا باشه؟"

"چانیول به عنوان یه پلیس..لعنت این میتونه خیلی هات باشه..اونوقت اون میتونست...تو عوضی چرا بهم سیلی زدی؟"

"چون بهم گوش نمیدادی!ولی جدی اگه اون یه پلیس باشه ما نابود شدیم.میدونی که گاهی اوقات با لی ماریجوآنا میزنیم"

"ولی سو این چیزی نیست که اون باید بدونه"

"سو؟"

"بک لطفا برگرد به مدرسه ابتدایی..نه برای ابتدایی خیلی احمقی..برگرد مهد کودک"

"پس بیا باهم بریم!"

کیونگسو سیلی ای به خودش زد و از همه ی انتخاب های زندگیش پشیمون شد.

"اصلا چرا من با تو دوستم؟"

"چون ما عاشق همیم"

بکهیون دوستش رو بغل کرد و لبخند دندون نمایی بهش زد

"اییی نه من کای رو دارم،حالا هم از من دور شو"

با همه ی قدرتش بکهیون رو به عقب هل داد

"و من چانیول رو دارم"

بکهیون درحالی که به سمت اشپزخونه می دوید گفت

"هنوز نه"
کیونگسو داد زد ولی بکهیون نشنید چون تو دنیای خودش مشغول فکر کردن به یه نفر بود..!

وقتی داشت هویج ها رو برای سوپ خرد میکرد گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد..بکهیون گوشیش رو برداشت و به اسم رو اسکرین لبخند زد..چانیول داشت بهش زنگ میزد و اون واقعا به شنیدن صداش احتیاج داشت..

"سلام چانیول"

"سلام بک، چطوری؟"
پسر قدبلند پرسید و بکهیون از شنیدن صدای عمیقش لبخند زد

"واقعا حالم خوب بود ولی بعد از شنیدن صدای تو فکر کنم حتی بهترم.."

"اهه این خیلی بامزه س ولی راستش من میخواستم یه چیزی درمورد امشب بپرسم"

"البته بپرس"

"من باید خودمو دوست پسرت معرفی کنم یا چیز دیگه ای؟"

بکهیون اب دهنش رو قورت داد..لعنت اون هنوز برای این سوال اماده نبود.اونا هیچوقت عشقشون رو بهم اعتراف نکرده بودن و فقط با هم لاس زده بودن پس این اونارو دوست پسر نمیکنه ...درسته؟
 

"اممم..فقط دوست کافیه"

"اوه..باشه"
بکهیون حس کرد که ناامیدی رو تو صدای چانیول  شنیده..

"خب..امشب می بینمت"

بکهیون با حس عجیبی گفت

"می بینمت..بای بکهیون"

"بای چانیول"

بکهیون قطع کرد و به تیکه کردن هویج ها ادامه داد درحالی که بهترین دوستش داشت بهش نگاه میکرد..اول نادیده گرفت ولی وقتی دوباره به کیونگسو نگاه کرد فهمید اون هنوز بهش خیره س..

"چرا بهم خیره شدی؟"

کیونگسو فورا به سوالش جواب نداد..بعد از چهار ثانیه بهترین دوستش شروع به حرف زدن کرد..
"تو بهش گفتی که فقط دوستین"

بکهیون دست از خرد کردن هویج ها کشید و به دوستش نگاه کرد

"تو داشتی گوش میکردی؟"

کیونگسو سوالش رو نشنیده گرفت..

"تو تایید کردی که شما دوتا فقط دوستین"

بکیهون نمیدونست چی بگه چون حق با اون بود..
دوباره حق با دوستش بود..!

"ولی ما هنوز بهم اعتراف نکردیم و من هنوز نمیدونم اون اصلا از من خوشش میاد!من اینو نمیدونم سو"

کیونگسو اه کشید..

"تو هنوز هم میتونستی بگی (به زودی دوست پسر میشیم)"

بکیهون دوستش رو نادیده گرفت و به درست کردن سوپ ادامه داد..

"مشکل چیه بکهیون؟ یه چیزی داره تو رو اذیت میکنه"

لعنت دوباره حق با اون بود! یه چیزی واقعا آزارش میداد..

"میخوام امشب اعتراف کنم"

دهن کیونگسو باز موند ولی بعد لبخند زد

"و از این ترسیدی که چانیول ردت کنه؟"

بکیهون سر تکون داد

"من واقعا دوسش دارم و به عنوان دوست پسرم میخوامش"

"نگران نباش بک!همه چیز درست میشه"

دوستش لبخند زد..لبخندی که بکهیون سال ها ندیده بود.واقعا دلش برای این لبخند تنگ شده بود و حس کرد که همه چیز درست میشه..

تقریبا زمانش رسیده بود..بکهیون باید کلی کار انجام میداد خوشبختانه دوستش کیونگسو اونجا بود تا کمکش کنه..چانیول ساعت هشت و نیم می اومد و حالا ساعت هشت بود..پس اون فقط سی دقیقه برای لباس پوشیدن و میک آپش وقت داشت..اون برخلاف کیونگسو اماده نبود..با نگاه کردن به صورتش میتونستی بگی که اون داره احتمالا به راه هایی فکر میکنه که بتونه باهاشون بکهیون رو تحقیر کنه..بدترین چیز این بود که کای هم قرار بود بیاد..

همه کاری رو امتحان کرد..التماس کیونگسو کرد ولی کیونگ مصمم بود..بهتر از این نمیشد..

"آروم باش دسته بیل:/ لئوناردو دیکاپریو که قرار نیست بیاد "

چشمای بکهیون گشاد شدن

"سو این برای من مهمه! بعلاوه عالی میشد اگه لئونا.."

صدای زنگ در حرفشو قطع کرد..

"اوه فکر کنم کای باشه"

کیونگ گوشیش رو کنار گذاشت و به سمت در رفت تا برای کای بازش کنه و بکهیونی که حتی مذهبی نبود داشت دعا میکرد..

"سلام هانی"

صدایی که بیشتر از همه ازش متنفر بود..درست اونجا روبروی در.. دوست پسر دوستش..

"سلام نینی!!!بیا تو باید سردت باشه.."

بکهیون حتی اهمیت نمیداد اگه اون مریض بشه..صدای پچ پچشون رو از هال شنید که احتمالا داشتن درمورد اون حرف میزدن..
داشت به سمت آشپزخونه میرفت تا یکم اب بخوره چون خیلی عصبی بود..

صدای پچ پچ قطع شد و  تونست اون پسر کله *یری رو ببینه..

"سلام بکییی!"

این اسم مستعار..عییی

"خفه شو منو اونطور صدا نکن"

کای نیشخند زد و کیونگسو برای دعوا کردن باهاش اماده بود..
کیونگ بهش بی توجهی کرد و گونه ی کای رو بوسید..

"فکر کنم باید بالا بیارم"
 

از پله ها بالا دوید به طرف سرویس بهداشتی تا صورتش رو بشوره..

"از کایسو تو خونه م متنفرم -_-"

به ساعت نگاه کرد و دید 15 دقیقه وقت داره تا خودش رو تبدیل به مستر ورلد کنه..!!

این وقت کمی بود ولی اینا همش تقصیر خودشه..اون خیلی مشغول رویا بافی شده بود..
به اتاق خوابش رفت و "میکاپ برای پسرای هات" ش رو انجام داد..
لباسش رو دیروز انتخاب کرده بود..
جین تنگ مشکی با ژاکث سفید.
خط چشم کشیدنش رو تموم کرد و این مدل از خط چشم فقط برای پسرای هاتی مثل چانیوله..
به خودش تو ایینه نگاه کرد و کاملا راضی بود! زنگ در به صدا دراومد..

"اوه چانیول اینجاست"
باید عجله میکرد چون نمیخواست کیونگسو درو باز کنه..

"سلام تو باید چانیول باشی! بیا تو"

این صدا متعلق به کیونگسو بود.اون خیلی دیر کرده بود..

حالا باید عجله میکرد قبل از اینکه کای چانیول رو ببینه.با بیشترین سر

Please log in to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet