The One

That hot Instagram boy (ترجمه)
Please log in to read the full chapter



بکیهون نمیتونست به چشماش اعتماد کنه.این مرد تو واقعیت خیلی خوش قیافه تر بود.

چانیول با دندون های بی نقص سفیدش بهش لبخند میزد و الان خیلی خوش قیافه به نظر میرسید و بکهیون به کما رفته بود.

"بکهیون؟"
چانیول گفت و شونه ش رو لمس کرد و بک به دنیای واقعی برگشت.

"اوه..سلام.خ..خوش قیافه"

اون گفت درحالی که میخواست اونطوری که قرار بود با حالت لاس زدنی بخنده ولی نه نتونست.

"هی..حالت خوبه؟"
بکهیون سر تکون داد

حالا عالی شد..اون پسر فکر میکرد که بک یه بازنده س!

"ار..اره...پس..اممم میخوای یه جا بشینی؟"

"البته!یه کافه این نزدیکیا میشناسم و اونا واقعا بهترین کیک هارو سرو میکنن!"
بکهیون قبول کرد به جایی بره که چانیول درموردش صحبت میکرد و حق با چانیول بود...اونا واقعا بهترین کیک هارو سرو میکردن!.

روبروی هم رو میز نشسته بودن و کیک میخوردن. جو بینشون خیلی عجیب بود چون بکهیون جرئت نمیکرد به چانیول نگاه کنه..چون چانیول تمام مدت بهش خیره بود.

"بکهیون"

"بله؟"
بکهیون بهش نگاه کرد و کم کم داشت از این کارش پشیمون میشد

"تو با اون چیزی که انتظار داشتم فرق داری"

صبر کن چی؟ منظورش از با چیزی که انتظار داشت فرق دارم چیههه؟

"چ..چه انتظاری داشتی؟"

کنجکاو بود بدونه انتظار چانیول چی بود

"فکر میکردم بیشتر شیطون (لاسی) باش ولی حدس میزنم اشتباه میکردم"

اصلا اشتباه نمیکرد.فقط چهره ی بی نقصش کار رو برای بکهیون سخت کرده بود

"میتونم شیطون باشم"

"مطمئنم.فقط وقتی داشتیم چت میکردیم تو خیلی شیطون بودی ولی الان خیلی خجالتی هستی"

لعنت اون همه تمرین برای هیچی

"تو هم با چیزی که انتظار داشتم..فرق داری"

در واقع اصلا همچین چیزی نبود ولی بک فقط مجبور بود یه چیزی در جواب بهش بگه

"اوه..اون چیه؟"
و چانیول خیلی رویایی روبروی اون بود

"خب..امم تو کمتر از زمانی که چت میکردیم لاس میزنی!"

"من هم میتونم اونطور باشم..باید لاسی باشم؟"

نههه هرچیزی جز چانیول درحال لاس زدن چون مطمئن بود از اینکارش میمیره

"اممم.نه لازم نیست..فقط همونطور که هستی باش"

"ااه تو خیلی پرستیدنی هستی! ناراحت نمیشی اگه هنوز کیوتی صدات کنم؟"

و بعد اون اتفاق افتاد




پارک

چانیول





به من



چشمک






زد




لعنتی


چشمک زد







چشممکککک




بکهیون مرده بود..نه نه نه کارش تموم شده بود

"اممم ..نه"

چیز دیگه ای نمیتونست بگه و جو خیلی عجیب بود.پس به خوردن کیکش ادامه داد و از دیدن چانیول خودداری کرد

یهو بکهیون احساس کرد چانیول داره نزدیک تر میشه و دستپاچه شد! اگه میخواست ببوسدش و صدای قلبش رو میشنید؟

ولی قبل از اینکه بتونه سرش رو بالا بگیره چانیول با شستش گوشه ی لبش رو لمس کرد

بکهیون تو شوک بود

"یه تیکه کیک کنار لبت بود..پاکش کردم"

 

چانیول طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده درحالی که ا

Please log in to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet