meeting Chanyeol

That hot Instagram boy (ترجمه)
Please log in to read the full chapter



"تو فکر میکنی خیلی باحالی!(ولی نیستی)فک میکنی خیلی باحالی(نیستی)،پسر تو باحال تر از من نیستی"

اولین چیزی که بکهیون شنید آلارم گوشیش بود.صبح زود تقریبا حدود ساعت 8 بود.در حالت عادی تو این ساعت بک هنوز خوابه ولی امروز یه استثناء بود!چون امروز چانیول رو ملاقات میکرد!!! نمیتونست صبر کنه.دیروز کلی جلوی آینه تمرین کرده بود که چطور تاثیر خوبی رو چانیول بذاره و این کار به آسونی ای که فکر میکرد نبود..

بکهیون از تخت بیرون رفت و انجام دادن کارای روزانه ش رو شروع کرد که شامل حموم کردن..مسواک زدن..کرم زدن و همه چیز میشد.این روتین عادی ای نیست که همه انجام میدن ولی اگه میخوای خوشگل به نظر برسی همیشه باید یکاری انجام بدی ..بکهیون اینطور فکر میکرد.


بعد از اینکه کارش تموم شد با شلوار راحتی از پله ها پایین اومد و به آشپزخونه رفت.البته با گوشیش.خیلی گرسنه بود و مخصوصا برای امروز تصمیم گرفت گوشت و تخم مرغ درست کنه..باشه فقط به خاطر این که اسم چانیول شبیه اگ یولکه(اسم غذاهه)

موقع غذا پختن یه تصویر از ذهنش گذشت

"بکهیون داشت صبحانه درست میکرد ولی یهو دو تا دست رو شکمش احساس میکنه"چی درست میکنی عزیزم؟"چانیول با صدای عمیقش گفت و شروع به بوسیدن گردن بکهیون کرد.."آه چانیول..غلغلکم میده"چان لبخند زد ولی بعد دست بک رو گرفت و مجبورش کرد برگرده"اوه چانیول دا-"بکهیون نتونست جملشو تموم کنه چون چانیول داشت می بوسیدش.بوسه شون شهوانی بود و هردوشون تحریک شده بودن.چانیول کسی بود که بوسه رو قطع کرد"تو هم یه بویی میشنوی؟" بکیهون نمیدونست چانیول درمورد چی حرف میزنه تا وقتی که خوش هم بو رو شنید.دید که از کجا میاد"اوه صبحانه من داره آتیش میگیره"

صبر کن چی؟ وایسا ببینم

بکهیون از رویا بیرون اومد،اوه مای گااااد صبحانه من واقعا داره اتیش میگیره
سریع زیر اجاق گازو خاموش کرد و در ماهیتابه رو برداشت و روش گذاشت

خب..اینم از غذاش..اون خوش شانس بوده..تقریبا نزدیک بود بمیره و نتونه چانیول رو ببینه!این خیلی بد بود و نمیخواست درموردش فکر کنه.در مورد چانیول.اون دیگه چی بود؟اون تصورات یهو از کجا اومدن؟هنوز واقعی به نظر میرسید و بک هرکاری میکرد تا به واقعیت تبدیلش کنه.

چون صبحانه ش سوخته بود و جرئت دوباره درست کردنش رو هم نداشت تصمیم گرفت به رستورانی بره که همیشه با کیونگسو میرفته.درمورد زنگ زدن به کیونگ هم فکر کرد ولی بعد به این نتیجه رسید که بهتره بهش زنگ نزنه.

شلوار راحتیش رو رو تخت پرت کرد و یه شلوار جدید از ماشین لباس شویی برداشت و پوشید ..موهاشو تو دستشویی مرتب کرد و از راه پله پایین دوید تا کت و کفشش رو بپوشه.

به رستوران رسید و با کسایی که میشناخت سلام کرد.رو صندلی نشست و کیک مورد علاقه ش رو سفارش داد.کیک مخملی قرمز.خیابون ها خیلی شلوغ نبودن چون هنوز برای باز کردن مغازه ها زود بود.4 ساعت دیگه به رفتن مونده..بک فکر کرد و میتونست پرنس فریبنده ش رو ببینه.وات د فاک بکهیون؟ چطور به پرنس فریبنده رسیدی؟ وای خدا اون حتما خیلی عاشق چانیول شده بود که 7/24 ساعت بهش فکر میکرد و حتی نمیتونست به درستی فکر کنه!

لعنت چانیول همین حالا دیوونه ش کرده بود.جای تعجب نداشت که چانیول میتونست هرکسی رو به دام عشق بندازه.بک مطمئن بود هرکسی که تو خیابون چانیول رو میبینه به خاطر هات بودنش میمیره و اون احتمالا صبرکن نه حتما تو مدرسه کلی عاشق و دل داده داره.درمورد مدرسه چانیول چه رشته ای میخونه؟کجا رو دوست داره؟ و به کدوم مدرسه میره؟

 

بک هیچوقت تا حالا درمورد این چیزا فکر نکرده بود.تنها چیزی که میدونست این بود که چانیول گیتار میزد و هات بود.حالا میفهمید که چه اطلاعات کمی درمورد چانیول داره درحالی که چانیول احتمالا خیلی چیزا درموردش میدونست چون بک جدی به فالوور هاش میگفت که چی دوست داره و چی دوست نداره.

باید اون سوال ها رو می پرسید؟ بک فکر کرد.منظورم اینه که چانیول اصلا یه رابطه باهاش میخواست؟شاید اصلا اون فقط یه وان نایت استند میخواست.لعنت چانیول داشت واقعا کارو براش سخت میکرد.بک واقعا میخواست درمورد چانیول بدونه ولی اگه چان فقط برای س/کس میخواستش چی؟ شاید میتونست امتحان کنه؟ چانیول اونقدرا هم بد پسش نمیزد میزد؟

گذشته از این کی حاضر بود صاحب این همه زیبایی رو پس بزنه؟

کمی بعد خودشو آماده کرد و دوباره جلوی آینه تمرین کرد

"اوکی بیا شروع کنیم! بیخیال بکهیون تو از پسش برمیای! اون فقط چانیول که تو قراره باهاش ملاقات کنی! فقط یه پسر عادی با چهره ی خدایان یونانی و صدای عمیق حامله کننده!"
خودشو دلگرم کرد ولی فهمید کمکی بهش نمیکنه.لعنت حالا چیکار کنم؟من قراره تا 2 ساعت دیگه چانیول رو ببینم و هنوز نمیدونم چطور باید بهش نزدیک بشم

اون از وجه لاس زن بک خوشش میومد؟
یا کیوت؟

سکسی؟

همشون رو امتحان کرد ولی اصلا راضی نبود

"اااه تسلیم شدم! به کیونگسو زنگ میزنم!"
 

گوشیش رو برداشت و دنبال شماره ی دوستش گشت.باید خوش شانس باشه.تصور کن اگه دارن دوباره باهم عشق بازی میکنن؟
مطمئن بود یه کبودی دیگه از بهترین دوستش دریافت میکنه اگه باز وسط کارشون مزاحم بشه:/

"لطفا عشق بازی نکنین"



"لطفا عشق بازی نکنین"




"لطفا عش

Please log in to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet