معامله

You are not alone(krisyeol version-translated)

من میدونم تو عاشق لوهانی اما فقط بخاطر اینکه اون الان با -دوستته  احساس واقعیتو مخفی میکنی.درست میگم؟
کریس رو به چانیول که روبه روش توی کافه نشسته بود گفت.چانیول نگاهش کرد
-واسه همین حرفا میخواستی منو ببینی؟
چانیول که این انگار این موضوع چندان براش اهمیت نداشت ابرویی بالا انداخت اما کریس پوزخندی تحویلش داد و البته تصمیم گرفت صادق باشه
-من سهونو دوست دارم.بیشتر از یه دوست.
مکثی کرد و ادامه داد
-اما اون الان با لوهانه و این منو آزار میده.
چانیول حالا متوجه قصد کریس شد و بهش زل زد
-لوهان بهترین دوست توست!خوشحال نیستی که دوستت بالاخره عشقشو پیدا کرده؟
چانیول با خونسردی تمام اینو پرسید اما کریس تونست متوجه حیرت خفیفی توی صداش بشه.جرعه ای از قهوه اش نوشید و توی چشمهای چانیول دقیق شد.
-شاید من اون دوست خوبی که بقیه میبینن نیستم.
به سادگی جوابشو داد.چانیول آهی کشید.
-خب؟ اصل حرفت چیه؟
بالاخره سوال اصلی رو پرسید
-فقط میخوام سهون مال من شه.
-چـ...چی؟
-آره...درست شنیدی.
و معصومانه لبخند زد
-شوخیت گرفته؟ اون...
-میدونم!من به کمکت نیاز دارم.اون دوست پسر دوستمه و نمیتونم تنهایی انجامش بدم.
اینبار جدی تر حرفشو زد.چانیول به سردی نگاهش کرد و بعد گفت:
-متاسفم!نمیتونم کمکت کنم. نه...نمیخوام کمکت کنم.چی باعث شده که تو فکر کنی من کمک میکنم رابطه اونهارو خراب کنی؟
رک و راست حرفشو زد اما کریس بی هیچ حسی فقط بهش خیره بود
-پس میگی که...
چانیول به سمت کریس خم شد
-آره و فکر میکنم که بهتره توهم فکر کردن به سهون رو تموم کنی.چون من مطمئنم که اونا بخاطر یکی مثل تو بهم نمیزنن.
کریس در جوابش لبخندی زد.
-در هر حال هر نتیجه ای که داشته باشه من اینکارو میکنم.
و بلند شد و از کافه بیرون زد

***

کریس و لوهان دوستای قدیمی هم بودند.همیشه همه چیزشون رو شریک میشدن و رازهاشون رو باهم در میون میذاشتند.اما کریس هیچ وقت درباره کسی که بهش علاقه داشت به لوهان نگفت و سرانجام هردوی اونها عاشق یک نفر شدند.عاشق اوه سهون،یکی از خوش تیپ های مدرسه.
دو ماه پیش سهون و لوهان قرار گذاشتن رو شروع کردند و دوستانشون رو در جریان رابطشون گذاشتند و این برای دو نفر واقعا سخت بود،چانیول و کریس.چانیول از یک سال پیش که کریس و لوهان به این مدرسه منتقل شده بودند عاشق لوهان شده بود.اما بخاطر ترس از رد شدن احساسش رو بروز نداد.و سرانجام زمانی که تصمیم به اعتراف گرفت خیلی دیر شده بود.
و کریس...کم کم عاشق سهون شد.اوایل تصور میکرد که سهون هم ازش خوشش میاد و این باعث خوشحالیش بود اما کاملا در اشتباه بود.
شبی که سهون و لوهان اعلام کردند باهمن،کریس تمام شب رو اشک ریخت اونقدر که چشمهاش متورم و قرمز شدند.

هرروز دیدن لوهان و سهون درحالی که دست همدیگرو گرفتند،بهم لبخند میزنند و در گوشی حرف میزنند واقعا سخته.آزار دهنده است.اون میخواست با سهون باشه و دوستشو از سهونش جدا کنه.
اون فهمید که چانیول هم به لوهان علاقه داره و تصمیم گرفت اون رو هم وارد نقشه اش کنه.هر چند که چانیول آب پاکی رو روی دستش ریخته بود اما کریس بازهم به کمکش امیدوار بود.

***

-بعدش رفتیم پارک و بعد از اون هم یه فیلم دیدیم.وقتی سهون دستمو گرفته بود حس کردم الانه که قلبم از سینم بزنه بیرون...
لوهان دوباره داشت درباره قرار خودش و سهون با کریس حرف میزد.کریس گوش میکرد و سر تکون میداد اما قلبش با شنیدن اون حرفا واقعا درد میگرفت.
-لوهانااا...
-هوم؟
لوهان به کریس نگاه کرد
-من واقعا خسته ام.
و لبخندی تصنعی رو لباش نشوند.لوهان لبخند زد.
-باشه...بقیشو فردا برات تعریف میکنم،خب؟
کریس آهی از سر خستگی کشید
-باشه...
روی تختش دراز کشید و خودش رو به خواب زد
لوهان هم روی تختش خوابید و به خودش لبخند زد
-گاهی اوقات فکر میکنم که ما واسه هم ساخته شدیم...
قطره اشک سمجی از گوشه چشم کریس چکید.

***

چانیول و تائو روی پشت بام مدرسه نشسته بودند.تائو با خوشحالی به دوست پسرش بکهیون پیام میداد.چانیول لبخندی زد و پرسید:
-شماها خوشحالین؟
-آره...البته...عسلم خیلی کیوته...از لوهانِ سهون هم کیوت تر،میدونستی؟
گوشیشو توی جیبش گذاشت.چانیول لبخندی زد و به آسمون نگاه کرد
-حسودیم میشه...تو وسهون یه کسی رو دارین.
تائو لبشو گزید
-فکر کنم بهتره یکیو پیدا کنی.از تنها بودن بهتره.
-اینطور فکر میکنی؟
-هیییی بچه هاااا!!!!
سهون همونطور که سمتشون میدوید فریاد زد و بینشون نشست.
-شما دوتا چیکار میکنین اینجا؟
سهون پرسید و تائو جوابشو داد
-حرف میزدیم فقط...
-چه خسته کننده...
به دوستاش طعنه زد.چانیول نگاهی بهش کرد و پرسید:
-فکر میکردم از کریس خوشت میاد؟
سهون با تعجب نگاهش کرد.
-نه...چرا اینطوری فکر کردی؟
-آره...چرا؟
تائو هم از سهون حمایت کرد
-تو اول کریسو انتخاب کردی...
سهون لبخندی زد و به آسمون خیره شد
-آه...اون فقط...اولش میترسیدم با لوهان ارتباط برقرار کنم پس فقط از دوستش استفاده کردم تا بهش نزدیک بشم.
چانیول به این فکر کرد که  سهون از کریس استفاده کرد و اون پسره احمق عاشقش شد چقدر رقت انگیز.
-سهون اوپا!
یه نفر از پشت سرشون با خجالت اینو گفت
سهون و بقیه برگشتند سمتش و دختری رو دیدند که اسمش مین آ بود.با شرم لبخندی به لب داشت و به کفشهاش خیره بود.
-اوپا! میشه امشب با من بیای فیلم ببینی؟
سهون از جاش بلند شد و روبه روی دختر ایستاد
-بابت دعوتت ممنونم اما متاسفانه نمیتونم،من دوست پسر دارم.
با ملایمت جواب مین آ رو داد.
به نظر اومد که خیلی ناراحت شد تعظیمی کرد و با سرعت پشت بام رو ترک کرد.
***
دو روز بعد از اون چانیول به کریس پیام داد واونها دوباره توی همون کافه همدیگرو ملاقات کردند.
وقتی کریس وارد کافه شد چانیول رو دید که پشت میزی کنار پنجره نشسته.سمتش رفت و روبه روش نشست.برای مدتی فقط بهم نگاه کردند و منتظر بودند که دیگری بحث رو شروع کنه.نهایتا کریس سکوت رو شکست.
-چی میخواستی بگی؟
چانیول نفس عمیقی کشید
-میخوام بهت کمک کنم.
کریس با نگاهی پرسشگر ابروهاشو بالا انداخت اما بعد لبخندی زد
-کمک برای چی؟
با تمسخر پرسید
-میخوام کمک کنم کاری کنی بهم بزنن،ولی باید درباره یه موضوعی بهم قول بدی.
-چی هست؟
-نمیخوام لوهانو اذیت کنم.
کریس پوزخندی زد
-تو اذیتش نمیکنی...سهون اینکارو میکنه.

Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
Deso1991 #1
Chapter 7: سلام خیلی داستان جالبیه! ادامشو نمیذاری؟ جای حساسی تموم شد