2. Tastes Like Home

I'm Just a Snowflake
Please Subscribe to read the full chapter

I’m Just a Snowflake

2. Tastes Like Home

 

مدت زیادی لازم نبود تا بفهمه بلاخره چیزی براش از شعله های اتش زیباتر جلوه میکنه؛ شاید تنها چیزی ک لازم داشت، دیدن اون لبخند روی اون لبهای باریک صورتی رنگ بود و برق اون چشم های گربه ای. فهمیدن اینکه دیگه به عشق گرمی آتش خونه نمیاد کار سختی نبود. اینکه چطور بجای رقاصه های اتش، دلش به لبخند یک دونه ی برف، گرم میشد.

نمیدونست از کجا اومده یا اسم واقعیش چیه.. اون اصلا حرف نمیزد..  اما میدونست که هربار صدای خنده از ته دلشو میشنوه، نه تنها پروانه های رنگین دل خودش هوس پرواز میکنن، بلکه دل آسمون هم ضعف میره و میباره.

مثل اون بار که برای بستنی خوردن بیرون رفته بودند. حتما با خودتون فکر میکنین "بستنی اونم وسط زمستون؟؟"

چانیول هم همین فکررو میکرد. اما کی میتونست در برابر اون چشمهای معصوم که عکس بستنی روی صفحه موبایل رو به سمتش گرفته بود مقاومت کنه؟!

و اوه خدای من.. لحظه ای که برای اولین بار دلش فقط برای صدای آروم و گرمی لرزید.

 

"مزه ی خونه رو میده."

 

و برفی که به آرومی پشت پنجره مینشست...

Please Subscribe to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet