1. Snowy Night

I'm Just a Snowflake
Please Subscribe to read the full chapter

I’m Just a Snowflake

1. Snowy Night

 

مثل هرشب داشت از سرکارش برمیگشت. اوایل زمستان بود و شب هم سرد و ابرها خبر از باریدن میدادند.

یقه لباسش رو بالاتر کشید. "تا بارون نشده باید برسم خونه" و قدم هاشو تندتر کرد.

خوشبختانه زود به خونه رسید و کنار شومینه ولو شد. خونه بزرگی نبود چون تنها زندگی میکرد؛ ولی براش همونقدر کافی بود.

به آتیش توی شومینه خیره شد. هیچ چیز اندازه رقص شعله های آتش براش زیبا نبود. شاید برای همون هیچ معشوقه ای نداشت! بنظرش هیچ چیز و هیچکس به زیبایی این رقاصه های طلائی نبود!

صدای ارومی از پشت پنجره نظرشو جلب کرد. بلندشد و پشت پنجره رقت. اولین چیزی که نظرشو جلب کرد دونه های ریز برف بود که میبارید. نزدیکتر رفت؛ انگار چیزی اون بیرون حرکت میکرد.

لباس پوشید و بیرون زد. روی زمین انگار یه پتو بود. کنارش نشست.

"اوه خدای من! کی تورو اینجا گذاشته؟؟"

جسم پتو پیچ شده رو برداشت و به خونه برگشت. اونو کنار شومینه گذاشت و پتوشو آروم کنار زد. قلبش انگار منجمد شد. پسر بچه ای به سفیدی برف و با لبخندی از آرامش زیر اون پتوی خیس از برف به آرومی خوابیده بود. اونقدر آروم که چانیول جوان فکر کرد شاید از سرما یخ زده! اما با وجود سرمای زیاد بدنش، قلبش با قدرت میتپید.

نفس راحتی کشید و لباسشو به دنبال نشونه ای گشت که البته هم پیدا کرد. یک نوشته.

 

"از امشب.. قسمتی از قلبم را در دستان سرخت امانت میگذارم..

ازش خوب نگهداری کن

و فراموش ن

Please Subscribe to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet