چی داری قایم میکنی؟

Pawing at Your Secret [Persian Translation]
Please Subscribe to read the full chapter

اتاق غذاخوری با صدای خنده های بلند و به هم خوردن ظرفای اعضای زیر گروه چینی پر شده بود زمانی که با خوشحال بشقاباشونو خالی میکردند. ییشینگ دوستای گرسنشو که با ولع غذایی که برای شام درست کرده بود رو میخوردند، تماشا میکرد و ازینکه بنظر میومد همشون ازش لذت میبرن، با رضایت لبخندی زد و بعد اعلام کرد که وقت دسره. جوون ترین عضو گروه دستهاشو به هم کوبید و خواست سرآشپز شخصیشون سریع دسرشونو بیاره و بقیه هم سرشونو برای تائید تکون دادن، به جز یک نفر.

جونگده آخرین تیکه ی غذاشو خورد و وقتی تموم شد، دهنش رو با دستمال تمیز کرد. "برای غذای خوشمزه ممنون،" لبخند خجالت زده ای زد، کاسه ی خالیشو برداشت و از سر میز بلند شد. "ولی فک نکنم برای دسر جا داشته باشم."

تائو سرشو به یه سمت خم کرد و رو بهش پلک زد. "پس کی قراره دسر تورو بخوره؟"

جونگده آروم روی سرش زد "میتونی تو بجام بخوری، ولی حتما با بقیه تقسیمش کن." و با عذرخواهی از سر میز به سمت آشپزخونه رفت تا ظرفای کثیف رو توی سینک بذاره.

خواننده جوون بخاطر نگاه های ناامیدانه بقیه ی اعضا، آه آرومی کشید. این هفته این بار سوم بود که جونگده از دسر بعد شام میگذشت. اونا ازش انتظار داشتند حداقل تا وقتی همه غذاشون تموم میشه صبر کنه، اما فرض بر این میذاشتند که شاید میخواد یکم تنها باشه.

وقتی میخواست بره، یکدفعه چشمش به یکم از باقیمونده غذا روی اپن افتاد. یک لحظه به شک افتاد که اوناروهم ببره توی اتاقش یا نه، فکر کرد شاید کسی متوجه نبودن ته مونده ها بشه. در آخر هم تسلیم شد و کاسه رو قبل اینکه از آشپزخونه خارج بشه، برداشت و سریع به سمت اتاق شخصیش رفت.

چیزی که اون نمیدونست این بود که بزرگترین فرد گروه از لحظه ای که پسر کره ای اتاق غذاخوری رو ترک کرده بود، داشت دنبالش میکرد.

مینسوک وقتی دید جونگده توی اتاقش ناپدید شد، اخم کرد. مشخص بود که اون یک چیزی توی دستش نگه داشته بود، هرچند نتونست دقیقا بفهمه که چی. اولین باری نبود که پسر جوون دسر بعد شام رو نمیخورد و بعدشم با بهونه ای از سر میز میرفت. درواقع، اون قبلا تنها عضو بغیر از تائو بود که دائم ناله میکرد شام کی حاضر میشه. میدونست که جونگده عاشق دست پخت ییشینگه و هیچوقت غذاشو به کس دیگه ای تعارف نمیکنه حتی اگه سیر باشه.

پسر موقرمز به اتاق نزدیک تر شد و گوشش رو روی در چوبی گذاشت، سعی کرد تا با فال گوش واستادن بفهمه چرا اون رفتارش عجیب شده. متاسفانه، طرف دیگه ی در کاملا ساکت بود و هیچی نتونست بشنوه. با آهی، یک قدم عقب رفت و دستش رو روی دستگیره گذاشت.

به آرومی در زد و صدا کرد. "جونگده؟"

اخمش عمیقتر شد وقتی که پسر جوون تر جوابشو نداد که با توجه به اینکه اون همیشه وقتی کسی در میزد، درو باز میکرد خیلی هم عجیب بود. مینسوک کم کم صبرش داشت تموم میشد و فکر کرد که با فقط ایستادن توی راهروی خوابگاه و کاری نکردن داره وقتشو هدر میده. بنابراین، تصمیم گرفت بدون اجازه وارد اتاق بشه و همونطور به آهستگی دستگیره رو چرخوند و در رو هل داد که با صدای بلندی باز شد.

جونگده که روی زمین نشسته بود، با شنیدن صدایی از سمت در اتاقش، از جا پرید و متعاقباً چیزی رو سریع توی جعبه ی کوچیکی گذاشت و قبل اینکه کسی متوجه بشه، زیر تخت قایمش کرد. وقتی مطمئن شد همه چیز مرتبه، چرخید تا مزاحم رو که از قضا هیونگ مورد علاقش بود، رو ببینه.

"اوه، سلام، مینسوک،" پسر بلندتر پشت گردنش رو با اضطراب مالید و به سمت دیگه ای نگاه کرد. "متوجه نشدم تو توی اتاقمی..."

"من در زدم اما تو جوابمو ندادی. امیدوارم مزاحم تو یا چیزی دیگه ای نشده باشم." پسر ریز اندام لبخند متواضعانه ای زد و در رو آهسته پشت سرش بست.

"نه، معلومه که نه! من... فک کنم نشنیدم، ولی میدونی که تو هروقت بیای قدمت رو چشم منه."

"واقعا؟" اون که دیگری رو با ظن میپایید، آهسته به تخت رسید و نشست. "نمیدونستم. مرسی ده."

"آه، خواهش میکنم."

Please Subscribe to read the full chapter
Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
Kaiminjun #1
Chapter 2: خب بعدیش چی ؟
charming-fgh
#2
جییییییییییییییغغغغغغ
charming-fgh
#3
Chapter 2:
charming-fgh
#4
Chapter 1: خب بعدش؟!من بقیه شو موخواااااااممممم...