chapter 03

Love Again

Love Again

دوباره عشق

Matilda_pcy

 

2018/11/07

 

1397/07/15

 

Genre:

 

Angest , Sad end

 

Drama , Romantic

 

Main Couple :

 

chanbaek

 

 

 

 

 

 

پارک چانیول

سن : 29

شغل : ...

علایق : ...

... جزییات در ادامه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Chapter 3

 

صبح روز بعد اکو داشتم ... دردی توی سینم پیچیده بود و نمیذاشت راحت نفس بکشم

دوباره پرستارا ماسک اکسیژن روس صورتم گذاشته بودن صدای کپسولای دستگاه اکسیژن توی اتاقم پیچیده بود

برای فرار از درد و تنهایی به بوم نقاشیم پناه بردم

قلم مو رو دستم گرفتم و بومم رو برداشتم نشستم روی تخت و شروع کردم به کشیدن چیزی که توی ذهنم بود ....

درسته نقاسی رو برای فرار از درد انتخاب میکردم اما جوری هم نبود که اذیتم نکنه ...

با اینکه بهش عادت کرده بودم ....

بازم آزار دهنده بود ....

از خیلی وقت پیش به دکتر کیم قول یه نقاشی رو دادم ... نقاشیه یه منظره

و این منظره برفی و درختای پوشیده شده از برف بهترین سوژه برام بود

وقتی که نقاشی میکردم زمانو مکانو گم میکردم ...

وقتی تابلو رو تموم کردم و سرمو بلند کردم ساعت 2 بعد از ظهر بود ...

تابلو رو ی پایه گذاشتم و خودمو روی تخت کشیدم عقب و از دور بهش نگاه کردم خوب شده بود اما نیاز به ادیت داشت ...

بعضی جاهاشو دوس نداشتم ..

شروع کردم به ادیت تابلوم که دکتر کیم با یه مرد جوون خوش تیپ قد بلند اومدن توی اتاق ...

با تعجب چشمامو به دکتر کیم دوختم

دکتر کیم با لبخند به تختم نزدیک شد و کنار تختم ایستاد

دکتر کیم : حالت خوبه بکهیون ؟

از زیر ماسک اکسیژن بهش سلام کردم

بکهیون : خوبم دکتر کیم .. فقط سینم میسوزه و نمیتونم راحت نفس بکشم

دکتر کیم با صدای بلند شروع کرد به خندیدن ...

لبام خود بخود زیر ماسک آویزون شد

نمیخواستم جلوی اون غریبه ضایم کنه اما کرد ...

دکتر احمق ....

بعدا تلافی میکنم ...

یهو چشمم افتاد اون غریبه و دیدم چشماشو دوخته بهم ...

این یارو خیلی پرروعه ... من صاحب دارم .. جونگده

اسم جونگده که یادم اومد یه شیرینی قشنگی توی دلم پخش شد

لعنت ... این زشت هات به یادآوردنشم شیرینه

با صدای دکتر کیم دوباره به صورتش نگاه کردم

اگه من اینو بعدا ضایع نکنم بکهیون نیستم

دکتر کیم : پسر چرا میگی خوبم ؟ .. پسر شیطون

به اون غریبه اشاره کرد

دکتر کیم : ایشون پارک چانیول هستن یکی از دوستای صمیمی من

دوباره به مرد غریبه نگاه کردم که همچنان نگاهش روی من بود و حتی نگاهش هم غرور فوران میکرد

نگاهش روی من میچرخید

برای اینکه صدام بهش برسه ماسکمو برداشتم و متوجه شدم که نگاهش روی دستامه

بکهیون : سلام چانیول شی

اونم توی جوابم با همون غرور لبخندی زد

چانیول : سلام بکهیون شی

نگاهم توی نگاه غریبه جا موند ... لعنت شده خیلی جذاب بود و زیبا

ولی نگاهش عجیب بود توی چشماش چیزی بود که نمیفهمیدمش

و به طرز وقیحی بهم زل زده بود و چماشو از روم برنمیداشت ... دوباره توی چشماش زل زدم تا روش کم بشه اما اصلا براش فرقی نمیکرد

نمیدونم چی شد که از چشماش ترسیدم و نگاهمو دزدیدم ... سنگینی نگاهشو هنوزم احساس میکرد اما دیگه نمیخواستم باهاش چشم تو چشم بشم

با دیدنش دلشوره ی عجیبی گرفته بودم بدون اینکه بدونم همه آیندم توی دستای این مرده

وقتی دکتر کیم و پارک چانیول اتاقمو ترک کردن پدرم با خوشحالی وارد اتاقم شد

لبخند روی صورتش خیلی درخشان بود ... اینقد که نمیخواستم با حرف ها نیش دارم خرابش کنم

پدرم صورتمو با دستاش قاب کرد و با اشتیاق همه صورتمو سانت به سانت بوسید

کیم سانگ جونگ : بکهیون عزیزم ... امروز بهترین روز زندگیمه ... اونا رضایت دادن ... فردا قراره عمل بشی بکهیونم ...

نمیتونستم حرفشو باور کنم با دهن باز داشتم نگاش میکردم و پدر دستامو میبوسید و دوباره بغلم میکرد

حس میکردم دارم خواب میبینم

یعنی بلاخره قرار بود از این بیمارستان راحت بشم

بکهیون : واقعا بابا ؟ واقعا رضایت دادن ؟

چشمام روی لبای پدرم قفل بود حس میکردم الان از خواب بیدار میشم

کیم سانگ جونگ : آره بکهیون ... اونا رضایت دادن ... دیدی بی دلیل اینقد نا امید بودی

از خوشحالی گریم گرفته بود بلاخره یه قبل برای من پیدا شده بود میتونستم راحت نفس بکشم و برم دانشگاه .. دیگه نیلزی به بیمارستان و ماسک اکسیژن نبود ... میتونستم با خیال راحت به راه حل برای ازدواجم با جونگده پیدا کنم

یه حال عجیبی داشتم هم خوشحال بودم هم نگران . به پدر نگاه کردم تونستم تردید و شکو توی نگاهش بخونم .. لبخندم روی لبام محو شد .. حس کردم بازم الکی امیدوار شدم

نگران شدم چون میدونستم این وضعیت برای خانوادم مهمه

بکهیون : در ازاش پول میخوان ؟

پدرم یه لبخند به تلخی زهر زد

کیم سانگ جونگ : نه بکهیون .. اونا حرفی از پول نزدن فقط یه شرط گذاشتن ... در واقع یه معامله میخوان بکنن و من به ناچار قبول کردم امیدوارم درکم کنی

اشک توی چشمام روی گونم ریخت

پشت دستمو روی گونم کشیدم و پاکش کردم

.

.

.

دلم خیلی شور میزنه

.

.

.

با صدای لرزونم بهش گفتم

بکهیون : چه شرطی ؟ کی شرط گذاشته ؟

کیم سانگ جونگ : مردی که همراه دکتر کیم بود رو دیدی ؟

پدرم اینقد بی مقدمه گفت که شکه شدم

داشتم با خودم فک میکردم اون چه ربطی به این قضیه میتونه داشته باشه

بکهیون : بله .. پارک چانیول دیدمش اما اون....

پدرم وسط حرفم آه کشید

کیم سانگ جونگ : پارک چانیول برادر اون دختریه که میخوان قلبش رو به تو بدن

بکهیون : خب ...

مغزم قفل کرده بود ..

کیم سانگ جونگ : اون به شرطی راضی به اهدا قلب تنها خواهرش شده که تو بعد از عمل باهاش ازدواج کنی

حرف پدرم که تموم شد یخ زدم و اشکای که اول برای خوشحالی بود و بعدش تبدیل به اشکای نا امیدی شده بود که من متوقفش کردم

اما دوباره به خاطر دردی که توی قلبم پیچیده بود روی صورتم پایین میرفت و از چونم روی ملافه های تخت میرخت

باهاش ازدواج کنی ... این جمله توی گوشم زنگ میزد و این دردو بیشتر میکرد دردی که روحی بود تا جسمی

بکهیون : باهاش.... ازدواج ... کنم ... من ؟؟

با پوزخند و نفس گیری به خاطر بغضی که داشتم بین جمله هام به زور گفتم و دیگه نتونستم جلوی اون بغض بگیرم تا به هق هق و گریه تبدیل نشه

بکهیون : چه ... مشخره

پدرم با چشمای پر از غم بهم نگاه میکرد و چیزی نمیگفت

دنیا دور سرم چرخید ...

بکهیون : نه ... بابا ... من ... حاضرم ... بمیرم ... اما ... با ... این ... مرد ... ازدواج ... نکنم ... من ... حتی ... این ... مردو ... نمیشناسم ...

پشت سرهم گریه میکردم و حرف میزدم و به پدر فرصتی نمیدادم

بکهیون : خواهش ... میکنم ... بابا ... من ... عاشق ... جونگدم ... بابا ... خواهش ... می ... کنم ... من ... می ... خوام ... با اون ... ازدواج ... کنم ... چط ... وری ... وقتی که ... عا... عاشق ... یه نفر ... دیگ ... م با ... اون ... مر... د از... دواج ... ک ... نم

پدرم دستامو توی دستاش گرفت

کیم سانگ جونگ : عاقلانه فک کن بکهیون .. این آرزوی ماست که تو سلامت و خوشبخت باشی ... با یه دختر نشد با یه پسر برای منو مادرت اصلا فرقی نداره اما ما فقط خوشحالی تو رو میخوایم و برای اینکه خوشحال باشی باید از اول زنده بمونی ... من نمیتونم بشینم و ببینم چه جوری جلوم ذره ذره آب میشی منو مادرت نمیتونیم شاهد مرگت باشیم پارک چانیول مرد ثروتمندیه خودت که دیدیش خوشتیپ و جذابه و همینطور زیبا

اشکام لحظه ای متوقف نمیشدن

بکهیون : بابا ... تو ... چت شده ... پس ... جونگده ... چی ... میشه

کیم سانگ جونگ : بکهیون چرا واقعیتو قبول نمیکنی چرا نمیخوای از این خواب نازت بیدار بشی تو مریضی و عموت با بودن تو و جونگده کنار هم مخالفه و جونگده پشتوانه مالیی برای ساپورتت نداره بکهیون , چرا داری خودتو گول میزنی ؟

بازم تنهایی قاضی شدم و قضاوت کردم

احساس کردم زرق و برق پولای پارک چانیول چشمای پدرمو کور کرده و حالا به جز سلامتی من به فکر تامین آیندم افتاده

ااگه این اتفاق بیوفته من تا آخر عمرم نمیتونم از دست این مرد آزاد بشم

تا آخر عمر اسیر دست مردی میشدم که هیچ شناختی ازش نداشتم

تنها چیزی که از اون توی اولین دیدارمون که چند مین قبل بود دستگیرم شده بود تکبر خودبزرگ بینی و غرور بیش از حدش بود

باورم نمیشد که توی یه نگاه در ازای قلب خواهرش توقع ازدواج با منو داشته باشه مردک عوضی توقع داره از عشقم بگذرم

اصلا دلم نمیخواس از جونگده دل بکنم از عشق دوران کودکیم ...

از کسی که سالها عشقشو توی قلب مریضم پرورش داده بودم ...

این ناعادلانس ...

ته بی انصافیه ....

اشکام با شدت بیشتری صورتمو خیس میکردن

بکهیون : من ... قلب ... نمی ... خوام... من ... نمی ... تونم ... جون ... گده ... رو ... فرام ... وش ... کنم ... من ... نمی ... تونم ... با مر ... دی ... که ... نمی ... شناسم ... ازد ... واج ... کنم ... من ... نمی ... خوام ... با مرد ... ی ... ازدو ... اج ... کنم که ... اینقد ... بی احس ... اسه

پدرم داشت سعی میکرد که آرومم کنه سرمو با دستاش نگه داشت

کیم سانگ جونگ : آروم باش بکهیون ... ما مجبوریم این پیشنهادو قبول کنیم این تنها راهیه که داریم ... هرچی بیشتر بگذره امکان پیوند برای تو کمتر میشه ... نمی تونم شاهد از دست رفتنت باشم ... اجازه نمیدم مخالفتی بکنی و خودتو به کشتن بدی ... من قبلا رضایت دادم و تو فردا صبح عمل میشی ... این حرف آخرمه

چشمام تار شده و نمیتونستم جایی رو ببینم

بکهیون : باب ... با ... ل ... اقل ... بزا ... ر قب ... ل از ... عملم ... جون ... گده ر ... و ببی ... نم ... باید ... باها ... ش حرف ... بزنم ... خواه ... ش میک ... نم باب ... ا ... فقط ... همین ... یه بار ... مطم ... ئنم اون ... مردک ... عوضی ... نمی ... زاره ... دیگ ... ه ببین ... مش

کیم سانگ جونگ : نه بکهیون ... ممکنه با دیدن جونگده نتونی تن به این عمل بدی . بیا امیدمونو از دست ندیم بکهیون شاید اون بعدا نظرش عوض شد هوم ؟ و شرطشو بی خیال بشه ..

پدر از اتاقم بیرون رفت و برای من دنیا ایستاد چطور میتونستم بدون جونگده ادامه بدم

دنیای من به آخر رسید ...

" جون الان کجایی هر وقت به نیاز دارم نیستی ... الان بیشتر از هر زمانی بهت احتیاج دارم جون ... "

درد قبلم بیشتر و سوزش بیشتر شد و نفسم تنگتر

به زور دستمو به زنگ خبر پرستار بالای سرم رسوندم و فشارش دادم

و همه چی سیاه شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet