Let's Kill Tonight

Please Subscribe to read further chapters

Description

Fate will play us out with a song of pure romance

Stomp your feet and

clap your hands

Let's kill tonight ... kill tonight 

Foreword

من کای هستم ...

روز یکم ژوئیه ساعت 3 عصر اولین بار بکهیون رو ملاقات کردم ، اون موقع 20 سالم بود و برای ورود به آکادمی بخش جنایی حقوق انسانیت درس میخوندم . اینکه روزی بتونم دنیا رو از پلیدی ها پاک کنم آرزوم بود ، بهمین دلیل هم خانوادم بهم افتخار میکردن . پدرم مدیریت یک موسسه ی بزرگ رو بعهده داشت که مسئولیتشون اجرای قانون برای بشریت بود . بعد از 2 سال بالاخره موفق شدم به عنوان پلیس دفاتر جنایی کارآموز بشم ، مافوق ما شخصی به اسم لوهان بود . در سومین روز ورود من به اون بخش، فرمانده هان یک ماموریت فوق مخفی به من و بکهیون داد . ما نمیدونستیم ماموریتمون دقیقا چیه ، دستوری که به ما داده بودن مثل یک پازل بود  ، بعدش فهمیدیم که باید چه کسی رو به قتل برسونیم ؛ بکهیون مخالفت کرد و عقیده داشت که کافیه فقط اون شخص رو دستگیر کنیم . هدف ما کیم مینسوک بود یک آدم کاملا معمولی از هر جهت و ما باید  دستورمون رو اجرا میکردیم تا فارغ التحصیل میشدیم . در روز  7 م فوریه من بکهیون رو کشتم .

 

 

من بکهیون هستم ... 

روز یکم ژوئیه ساعت 3 عصر هدفم رو ملاقات کردم ، اونموقع 20 سالم بود و اولین دستورم از فرمانده هان رو دریافت کردم . من هیچ آرزویی نداشتم تنها خواستم این بود که جواب سوالمو بگیرم . من یتیمم و هیچ قوم و خویشی ندارم ، البته من همیشه یتیم نبودم . بعضیا فکر کردن من بخاطر انتقام این ماموریت رو قبول کردم ولی اون احمقا حتی نمیدونن من برای چی باید انتقام بگیرم وقتی هیچ اتفاق خاصی توی زندگی برای من نیفتاد ! بعد از دوسال روبرو شدن و  صحبت کردن با کای من یک آرزو بدست اوردم ، و خیلی دلم خواست که به حقیقت بپیونده . وقتی توی سومین روز میخواستم آرزوم رو به ماموریت ترجیح بدم فرمانده هان به من و کای یک ماموریت فوق سری داد . ما نمیدونستیم ماموریتمون دقیقا چیه ، دستوری که به ما داده بودن مثل یک بازی شطرنج بود  ، بعدش فهمیدیم که باید چه کسی رو به قتل برسونیم ؛ من مخالفت کردم ، پیشنهاد دادم که فقط دستگیرش کنیم باقیش بمونه به پای فرمانده . هدف ما اوه سهون بود یک آدم کاملا معمولی از هر جهت و ما باید  دستورمون رو اجرا میکردیم تا فارغ التحصیل میشدیم . در روز  7 م فوریه من کیم مینسوک رو کشتم .

 

 

من لوهان هستم ... 

روز یکم ژوئیه ساعت 2 عصر برای اولین بار با کای ملاقات کردم ، اونموقع 27 سالم بود و فرمانده ی ارشد دفاتر جنایی . اینکه روزی بتونم دنیا رو از پلیدی ها پاک کنم آرزوم بود ، بهمین دلیل هم خانوادم بهم افتخار میکردن . من در روز 5 اکتبر به بیون بکهیون دستوری رو دادم که مافوقم ازم خواسته بود ، من نمیدونستم هدف ماموریتمون دقیقا چه کسی ه ، دستوری که صادر شده بود درست مثل بازی قایم با شک بود . ولی بعدش فهمیدم که باید چه کسی رو به قتل برسونیم ؛ من نمیتونستم چنین چیزی رو قبول کنم  برای همین دستور دومم رو صادر کردم و ازشون خواستم یک شخصی رو به قتل برسونن که کاملا ساخته ی ذهن خودم بود و اصلا وجود نداشت ، تا اینطوری بتونم شرایط رو آروم نگه دارم . هدف حکم اول کیم جونگین بود یک آدم کاملا معمولی از هر جهت و من باید در نهایت ماموریت رو به پایان میرسوندم تا خیلی از باورهام رو زنده نگه دارم و دنیا رو از پلیدی ها پاک کنم . در روز 7 م فوریه من شاهد مرگ اوه سهون بودم .

 

 

من کای هستم . 

25 ساله . تمام حرف هایی رو که قبلا گفته بودم فراموش کنید ، گول ظاهر رو نخورید این رو همیشه یادتون باشه . نه به من اعتماد کنید نه به نویسنده ی این داستان . روز یکم ژوئیه ساعت 3 عصر اولین بار بکهیون هدفم رو ملاقات کردم ، اونموقع 20 سالم بود و برای ورود به آکادمی بخش جنایی حقوق انسانیت درس میخوندم . هدف من این بود که جانشین پدرم بشم و تمام قدرت رو به دست بگیرم پس تمام تلاشم رو میکردم ، برای همین هم خانوادم بهم افتخار میکردن حتی برادر بزرگترم مینسوک . پدرم مدریت یک موسسه ی بزرگ رو بعهده داشت که مسئولیتشون اجرای قانون برای بشریت بود اما از همین موسسه ی به ظاهر خیرخواه به نفع خودمون در ساب مارکت استفاده میکردیم . بعد از 2 سال بالاخره موفق شدم به عنوان پلیس دفاتر جنایی کارآموز بشم و هدفم رو عملی کنم ، مافوق ما شخصی به اسم لوهان بود . در سومین روز ورود من به اون بخش فرمانده هان یک ماموریت فوق مخفی به من و بکهیون داد . من دقیقا میدونستم ماموریتمون چیه ، دستوری که به ما داده بودن مثل یک پازل بود که من طراحیش کرده بودم ، بعدش بکهیون فهمید که موضوع از چه قراره ؛ مخالفت کرد و عقیده داشت که کافیه فقط اون شخص رو دستگیر کنیم . هدف ما کیم مینسوک بود برادر من و ما باید  دستورمون رو اجرا میکردیم تا فارغ التحصیل میشدیم، تا من بتونم به هدفم برسم . در روز  7 م فوریه من شاهد خودکشی بکهیون شدم ...

 

 

 



مجموعه : آپوش

Title Impressed By "Panic! At The Disco - Let's Kill Tonight"

 

Comments

You must be logged in to comment
asal2001 #1
خیلی جالب بود منتظر ادامش هستم
asal2001 #2
خیلی جالب بود منتظر ادامش هستم
Ucmixo #3
یه شروع فوق العاده...مثل همیشه
i_got_a_boy
#4
خیلی باحال به نظر میاد ! راستی تو سایت http://ohsehunfansfiction1.in یه سری فن فیکشن رو تو پروفایلت نام بردی که کاملن ! اونارو برا دانلود نزاشتی//؟؟ چطوری میتونم پیداشون کنم؟؟؟
COLD_AS_ICE
#5
چقدررر تضااد ..و این وسط اوه سهون گمه...شاید تنها فرد مورد اعتماد داستان باشه *متفکر* حس میکنم این پارته اهنگ که میگه
Before they serve you well
They must be sent to Hell
Where they always have belonged
Cold hearts, colder songs
They will play us out
With a song of pure romance
Stomp your feet and clap your hands
به داستانت مرتبط باشه ..حالا باید یعدا خوندش و دید..
ولی نمیشه به کای هم اعتماد کرد..نمیدونم..این یه نقشه تمام عیاره انگار
میدونی خیلی ممنونتم که نوشته هاتو باما به اشتراک میذاری دیگه نه؟اگه نه که الان گفتم بدونی..من خودم یه چیزایی مینویسم اما واقعا نه با این کیفیت .. یه چیزایی واسه دله خودم و اصلا دلم نمیاد جایی انتشارشون بدم همش میگم وای شاید بخوام یه روز چاپشون کنم و ..خب به نظرم تو خیلی در این زمینه از خود گذشتگی داری و ماها خوش شانسیم البته که با تو اشنا شدیم و شانس خوندن نوشته هاتو داریم..بازم مرسی هنر مند جان
golnoosh
#6
وااااااو یه مقدمه ی فوق العاده...واقعا عالی بود...
داستان های قبلی رو از سایت پاک کردی...من خیلی منتظر داستان بخشش بودم...قرار نیست ادامه اش بدی؟