Ex_boyfriend chapter 2

Ex_boyfriend

 

 

امروز اولین روزی بود که بدون نگاه کردن توی آینه و گفتن جمله هایی مثل "

چه پسرخوشتیپی " , " عجب دختر کشی شدم " , " به خوشگلی و جذابی من

مادر نزاییده " , " دورم بگردین تورشیده های بدبخت " یا " خوش به حال لوهان

با این دوست پسر هاتش "

و از این قبیل جمله ها داشت مثل اسب به طرف پله ها یورتمه میرفت

اما از شانس کصمغز بیشعورش روی پله های آخری پاش لیز خورد و مثل

پادری پایین پله ها پهن شد

خودشو سریع جمع و جور کرد و وایساد و مامانشو و لوهانو دید که رنگ

صورتشون بنفش شده بود

مامانش تا باهاش چشم تو چشم شد چرخید و رفت توی اتاق کار باباش و چانیول

داشت فکر میکرد که اتاق کار خالی از باباش چه مزیتی داره که مامانش رفته

اونجا اما این خیلی سریع این سوال رفع رجوع شد

چون میتونست صدای قهقهه مامانشو بشنوه با شنیدن صدای خندیدن ریز لوهان

فهمید دلیل این خنده ها خودشه

 

و این دفعه مثل مواقعی که دوستاش کصخلش میکردن خودشو زد به اون راه و

تصمیم گرفت یه کوچولو فقط یه کوچولو لوهانو حرص بده

اما وقتی چشماش به لوهان افتاد و دید لباشو بهم چسبونده نظرش عوض شد

چانیول : بهتره به جای خندیدن به من که تازه خودتم مقصرش بودی راه بیافتی که

سه ساعته به خاطرش از صدای لطیفت پر فیضم کردی

لوهان تقریبا خندشو جمع کرده بود که دوباره قیافه چانیول حین افتادنشو یادش

اومد و ترکید

با اکو شدن صدای خنده لوهان توی خونه صدای خندیدن مامانشم بلند شد

در عجب بود که چطوری توی خونه شون که خیلی هم بزرگه صدا از سر خونه

به ته خونه میرسه دقیقا مثل الان

دستشو دراز کرد و مچ لوهانو گرفت دستشو و حرکت کرد به سمت در

لوهان : صبر ... ههه ههه .... کن ....ههه ... صبحو.....هه ...ههه ....نه

..... نمیخو..هه .. هه... ریم

 

 

چانیول : صبحونه توی مدرسه بخور .... الان دیرت شده

لوهان دیگه کاملا خندش بند اومده بود

لوهان : اما من هنوز وقت دارم

چانیول دستشو بلند که ساعتشو نگاه کنه که متوجه شد اصلا ساعت نبسته

لوهان : من بهت میگم

بعد دستای ظریفشو که به ساعت ظریفتر تزیین شده بودو جلوی چانیول گرفت تا

خودش ساعتو بخونه

وقتی ساعتو خوند از تعجب چشماش گرد شد ....

یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شده بود ..... و دلیل تعجبش حیله لوهان نبود

بلکه این بود که هیچ وقت این قابلیتو توی خودش نمیدید که زودتر از 9 صبح

بیدار بشه ....

و وقتی از تعجبش بیرون اومد میخواست لوهانو به خاطر این حیلش آتیش بزنه

.

اما .

.

 

هیچ کس نمیتونه این اژدها رو آتیش بزنه ..

.

چون

.

اون لعنتی خیلی کیوتههههههه

.

چانیول : پس بریم تو تا شیرینم صبحونشو بخوره

چانیول حرفشو با یه لخند پر از عشق تموم کرد

چون کی میتونست عاشق این شیطونک نباشه

یه لبخند از سر رضایت روی لبای لوهان نشست و دست چانیولو گرفت

لوهان : این همون دوست پسر همیشگیه که من عاشقشم

 

 

Like this story? Give it an Upvote!
Thank you!
matilda_pcy
سلام
امیدوارم دوستش داشته باشین
ادامه داشته باشه ؟؟؟

Comments

You must be logged in to comment
No comments yet